دگر آرزو هرچ باید بخواه
بدان دین نباشد خرد رهنمای
که کردند پیغامبرش را به دار
بران دار بر کشته خندان بد اوی
تو اندوه این چوب پوده مخور
بخندد برین کار فرد کهن
که شاهان نهادند آنرا به گنج
بخندد به ما بر همه مرز و بوم
که از بهر مریم سکوبا شدم
شما را سوی ما گشادست راه[۶۷۰]
در مورد تعداد کشتگان در اورشلیم استراتگوس رقم ۵۰۹/۶۶ را گزارش میکند.[۶۷۱]
سبئوس گزارش می کند که ۰۰۰/۳۰ نفر اسیر و ۰۰۰/۱۷ نفر کشته شدند.[۶۷۲] تئوفانس روایت می کند که ۰۰۰/۹۰ نفر کشته شدند، که رویدادنامهی ۱۲۳۴م و میخاییل سوری آن رقم را تأیید می کنند.[۶۷۳]
استراتگوس از کشتاری که یهودیان بر علیه مسیحیان راه انداختند نام میبرد. بر طبق گزارش او هنگامی که یهودیان اورشلیم متوجه شدند، که مسیحیان در مخزن آب اسیر شده اند رفتند، و پیشنهاد دادند که آنها نیز یهودی شوند تا از مرگ رهایی یابند، که با مخالفت مسیحیان روبرو شد. یهودیان از این موضوع بسیار خشمگین شدند، و با پرداختن نقره به ایرانیان بسیاری از مسیحیان را خریدند و کشتند.[۶۷۴]
رویدادنامهی ۱۲۳۴م و میخاییل سوری نیز گزارش می کنند که یهودیان از روی دشمنی مسیحیان را با قیمت پایین میخریدند، تا آنان را بکشند.[۶۷۵] رویدادنامهی خوزستان گزارش می کند که پس از بی احترامی آن یهودیان به مقبرهی حضرت عیسی، یزدین این موضوع را به اطلاع شاه رساند، و او ثروت آنها را توقیف و خودشان را مصلوب کرد.[۶۷۶]
سبئوس اما گزارش می کند که خسروپرویز دستوری فرستاد که بر آنهایی که اسیر شده اند ترحم داشته باشند، شهر را دوباره بسازند، اهالیش را بر اساس مقامشان دوباره در شهر سکنی دهند، و یهودیان را از شهر اخراج کنند.[۶۷۷]
رویدادنامهی ۱۲۳۴م و میخاییل سوری هم با سبئوس در مورد تبعید یهودیان از اورشلیم مطابقت دارند.[۶۷۸]
این گزارش بیانگر آن است که خسروپرویز در ماجرای درگیری یهودیان با مسیحیان، و قتل مسیحیان به دست آنها، جانب مسیحیان را گرفته است و با اخراج یهودیان از شهر آنها را تنبیه نموده است؛ هر چند طبق نظر بسیاری از منابع یهودیان در نقاط مختلف از لشکریان ایران استقبال میکردند و به نوعی آنها را ناجی خود میپنداشتند، اما در اینجا خسروپرویز با مجازات آنها به خاطر افراطی که در قتل مسیحیان انجام دادند نشان داد که در حین جنگ نیز تابع اصول خود میباشد، و تخطی آنها از این اصول او را ناراحت کرده است. به طور کلی اسیرانی که در شهرهای مختلف گرفته میشدند تأثیر بسیار زیادی بر روی اقتصاد حکومت خسروپرویز داشتند، زیرا معمولاً افرادی را که در کارهای صنعتی و ساختمانسازی ماهر بودند به اسارت میبردند و در نتیجه خدمات آنها باعث کمک زیادی به پیشرفت اقتصاد میگردید. مورونی نیز معتقد است که افراد زیادی که از سوریه به ایران برده شدند باعث بالا بردن رونق اقتصادی در آن مناطق گردیدند اما خود سوریه که نیروی کار زیادی را از دست داده بود با بحران اقتصادی روبرو بود.[۶۷۹]
استراتگوس که خود جزء اسیران بود اطلاعاتی از ورودشان به ایران میدهد که در هیچ منبعی وجود ندارد. بر طبق گزارش او هنگامی که آنها به بابل (احتمالاً منظور وی همان تیسفون است) رسیدند ایرانیان صلیب مقدس را در آستانه دروازه گذاشتند و به اسیران گفتند که باید آن را پایمال کنند، وگرنه کشته می شوند. تعداد کمی حاضر به انجام این کار شدند و بقیه جان دادند.[۶۸۰]
به نظر می آید که او در این قسمت بسیار اغراق می کند، زیرا اگر چنین بود پس چگونه خود آنتیوخوس استراتگوس زنده ماند، تا اینها را گزارش کند؟! البته به دلیل اختلافات سیاسی و تعصبات مذهبی آن روزگار احتمال وقوع توهینهایی وجود داشته است، اما نباید فراموش کرد که استراتگوس خود در میان اسیران از سرزمین خود تبعید شده بود و نفرت او از کسانی که این کار را انجام داده بودند ناگزیر پای مبالغه و اغراف را به گزارش او وارد کرده است؛ بنابراین باید با احتیاط آن را مورد بررسی قرار داد.
او در ادامه این قسمت از گزارش خود را نقض می کند. وی گزارش می کند که زکریا از ایرانیان خواست که مدتی به او فرصت دهند. سپس تمامی کشیشان، خادمان کلیسا و راهبان را جمع کرد و شروع به عبادت و اجرای مراسم مسیحی نمود، و تمامی جمعیت با او همصدا شدند و از سخنرانیهای او جمعیت به گریه افتادند سپس زکریا خواست تا مردم تمام کودکان زیر ۷ سال را جمع کنند و تعداد آنها به سه هزار نفر رسید. دشمن جلوی این کار آنها را نگرفت. سپس زکریا رو به شرق ایستاد کودکان را پشت سر خود قرار داد و مردم را پشت آنها و فرمان داد که حضرت عیسی را چنین مورد خطاب قرار دهند «ارباب مهربان» بر ما بخشش داشته باش.[۶۸۱]
همانگونه که مشاهده گردید در این جا او از جمعیت کشیشان و راهبان و خادمان کلیسا و مردم در حال عبادت نام میبرد و گزارش پیشین خود مبنی بر قتل کسانی که با ایمان بودند و صلیب مقدس را لگدمال نکردند کاملاً نقض می کند.
در ادامه، استراتگوس گزارش ملاقات خسروپرویز با زکریا و مردمش را گزارش می کند. بر طبق گزارش او یک روز پیش از رسیدنشان، خسروپرویز موبدان، جادوگران و فالگیران را جمع کرد تا از آنها در حضور زکریا استفاده کند، و با ایشان صحبتی انجام داد مبنی بر اینکه اگر بتوانند با انجام اعمال خارق العاده مسیحیان را شکست دهند به آنها هدایای بسیار خواهد داد و یکی از مغان به او اطمینان خاطر داد.[۶۸۲]
برای نگارنده واضح نیست که چگونه استراتگوس که خود اسیر بود از مکالمات محرمانهی میان شاه و مغان آگاهی یافته است! در حالیکه خود او به زودی پس از آن واقعه شبانه فرار کرد، و به اورشلیم بازگشت. به نظر گزارش حرفهای خسروپرویز و مغان زائیدهی ذهن خود استراتگوس یا بر اساس شنیدههای شفاهیش باشد. در هر صورت استراتگوس از مناظرهی یکی از مغان با زکریا در حضور خسروپرویز گزارشی ارائه میدهد، که ذکر آن خالی از لطف نیست.
بر طبق گزارش او آنها را به قصر وارد کردند، و به حضور خسروپرویز رساندند که صلیب عیسی در کنار او بود. خسروپرویز از زکریا برای اثبات خداییش تقاضای معجزهای کرد، اما زکریا در پاسخ، خود و مردمش را کسانی خواند که به خاطر گناهانشان اینک اسیر خسروپرویز شده بودند.
خسروپرویز در پاسخ خدایان خود را بزرگتر از خدای او دانست، و یکی از مغان را به حضور طلبید، آن مغ از زکریا خواست که به او بگوید دیروز چه کاری انجام داده است امروز چه کاری میخواهد بکند؟ و او متعهد شد که اگر زکریا پاسخ درست دهد به خدای او ایمان آورد، و اگر مغ توانست کاری را که زکریا دیروز انجام داده است، و امروز قصد دارد انجام دهد بگوید زکریا باید به آتش اعتماد کند و مسیحیت را رها سازد. زکریا خطاب به خسروپرویز مغ را دروغگو خواند، و خسروپرویز در حضور مردم سوگند خورد که اگر مغ دروغ گفته باشد دستور خواهد داد سرش را بزنند، اما اگر حقیقت را گفته باشد دستور کشتن زکریا را خواهد داد.
زکریا پس از توهین به مغ پرسید که آیا می تواند بگوید که زکریا دیروز چه کار کرده است و امروز قصد دارد چه کاری انجام دهد؟
مغ پاسخ داد که او از اسرار قلب زکریا آگاه است. ناگهان زکریا عصای مغ را از او گرفت و به او گفت: «آیا من قصد دارم که تو را بزنم یا نه؟» مغ متعجب شد زیرا میدانست هر پاسخی دهد زکریا برعکس آن عمل می کند. پس نتوانست پاسخی دهد. خسروپرویز دستور داد که گردن او را بزنند زیرا سوگند خورده بود[۶۸۳]
این قسمت از گزارش او تاییدی بر سیاست میانهروی خسروپرویز در مورد ادیان است؛ چنانکه حاضر به برگزاری مناظرهی بین مغان و زکریا می شود. نکتهی جالبتر این است که خسروپرویز به خاطر آن که قول خود را زیر پا نگذارد حاضر می شود یکی از بزرگترین مغان را به قتل برساند، و زکریا که دشمن او بود زنده بگذارد، و این موضوع نشانگر پایبندی خسروپرویز به حرف خویش به عنوان شاه است. در ادامه استراتگوس از سرنوشت زکریا خبر میدهد. او روایت می کند که خودش به همراه تعدادی از راهبان شبانه گریختند و خود را به اورشلیم رساندند، اما بعدها از یکی از راهبان به نام اباسیمون[۶۸۴] درباره زکریا به او گفت که پس از مدتی ایرانیان احترام بسیار زیادی برای زکریا قائل گردیدند. در میان همسران شاه زنی مسیحی بود که پیرو نسطوریوس ناپرهیزکار و منفور بود، اما به صلیب مقدس عشق زیادی میورزید (منظور او شیرین است). او از شاه تقاضا کرد و صلیب مقدس را به همراه زکریا و برخی از زندانیانی که انتخاب کرد، به قصر خود برد، و برای آنها شرایط بسیار خوبی فراهم کرد. به ایشان هدایای بسیار بخشید و هر چه خواستند فراهم کرد.[۶۸۵]
این قسمت از گزارش استراتگوس نشان میدهد که اسرا در شرایط چندان بدی هم به سر نمیبردند. زیرا اولاً فرار او به همراه تعدادی راهب نشانگر این است که تدابیر امنیتی آن قدر شدید نبوده است، که تعدادی راهب موفق به فرار از آنجا گردیدهاند. دوماً آن شخصی که به عنوان اسیر باقی میماند و بعدها سرگذشت زکریا را برای استراتگوس تعریف می کند یا آزادی خود را به دست آورده است یا فرار کرده است که در هر دو صورت نشانگر عدم فشار شدید بر اسرا میباشد. سوماً شرایطی که شیرین همسر مسیحی خسروپرویز برای زکریا و بعضی همراهان او فراهم می کند علاوه بر آنکه نشانگر نفوذ او در نزد خسروپرویز است، نشانهای از سیاست میانهروی خسروپرویز در مورد پیروان ادیان دیگر به ویژه مسیحیت است.
استراتگوس، در ادامه، نقش یهودیان را در دربار خسروپرویز چنین توصیف می کند:
«پس از مدتی یکی از یهودیان به افتخاری که به آن مرد خدا ]زکریا[ اعطا شده بود حسادت برد، و او را نزد شاه متهم کرد. زیرا با کمک پیروزمندانهی شیطان یهودیان برای دسترسی به او ]خسروپرویز[ آزادی داشتند، و آنها گفتند او مرتکب زنا شده است، و پولی به یک دختر هرزه دادند که چند روز به زایمانش مانده بود و اینگونه آن دختر را وادار کردند که از او نزد شاه شکایت کند».[۶۸۶]
این بخش از گزارش او نشاندهنده اهمیت یهودیان در دربار ساسانی است، آنگونه که به راحتی میتوانستند به حضور شاه برسند. استراتگوس گزارش نمیکند که نتیجه این توطئه چه بود اما به نظر نمیرسد که تأثیر زیادی در جایگاه زکریا به وجود آورده باشد، زیرا استراتگوس در ادامه آن ماجرا باز از زبان سیمون گزارش می کند، که یکی از شاهزادگان آن سرزمین که همسرش ناباردار بود از زکریا خواست تا برایشان دعا کند، و با دعاهای زکریا آن زن بچهدار شد.[۶۸۷] در مورد مکان صلیب، در ایران، رویدادنامهی خوزستان گزارش می کند که یزدین جشن بزرگی برپا کرد با اجازهی شاه تکهای از صلیب مقدس را برای خود نگه داشت، و صلیب را نزد شاه فرستاد. شاه نیز آن را به عنوان نشانهای از افتخار به همراه ظروف مقدس در خزانهی جدیدی که در تیسفون ساخته بود گذاشت.[۶۸۸]
۳-۲-۳ نفوذ ایرانیان در آسیای صغیر و تقاضای هراکلیوس برای صلح
رویدادنامهی پاک که به داشتن سالشماری دقیق معروف است گزارش می کند، که در سال ۶۱۵م فرمانده ایرانی به نام شاهین[۶۸۹] به خالکدون و مناطق کریسپولیس و ککونیوم [۶۹۰]رسید، و به سمت مخالف نگاه کرد، و پس از دریافت هدایایی از امپراتور هراکلیوس که شخصاً با ناوگانی به اسکلهی خالکدون رسیده بود به او وعده داد که اگر عدهای از رومیان به سفارت نزد خسروپرویز روند صلح به وجود خواهد آمد. در واقع سه سفیر نزد خسروپرویز فرستاده شدند، المپیوس، لئونتیوس (فرمانده شهر) و آناستاسیوس کشیش سرپرست کلیسای قسطنطنیه. آنها همچنین نامه هایی را نزد خسروپرویز بردند.[۶۹۱]
هالدن معتقد است که در سال ۶۱۵ م نیروهای ایرانی در آسیای صغیر به شدت نفوذ کرده بودند، و به بوسفور رسیده بودند، اما هنوز ارتشهای بیزانس تمام قوای خود را از دست نداده بودند. هنوز ارتشهایی در ارمنستان، آناتولی، کلیکیه، و همچنین نیروهایی در مصر تحت فرماندهی نیکتاس موجود بودند. با این حال قدرت آنها چندان نبود که بتوانند از فتح سوریه، فلسطین و مصر که منطقه اصلی اقتصادی بیزانس بود جلوگیری کنند.[۶۹۲] رویدادنامهی پاک متن نامه به خسروپرویز را گزارش کرده است که ویتبی مترجم آن بر این باور است که نویسندهی آن به یک رونوشت دقیق از آن نامه دسترسی داشته است. به دلیل اهمیت این نامه، در اینجا ترجمهاش ارائه میگردد:
«خداوند که همه چیز را ساخته است و آنها را با بزرگیش نگه میدارد هدیهای متناسب با خوبی خویش یعنی امپراتوری را به انسان ارزانی داشت، که به وسیله آن ما به یک زندگی بیدردسر برسیم، یا در هنگام سختیها درمان را بیابیم. با در نظر گرفتن این موهبت الهی که منظورمان از آن توجه امپراتوری است، و با توجه به بخشایندگی فراوان شما بالاتر از همه چیز استدعا داریم که شما ما را به خاطر جسارت حال حاضرمان در رجوع به قدرت شما برخلاف رسم سیاسی سابق، شایستهی بخشش بدانید. زیرا ما میدانیم که در دوره های پیشین رسم بود که وقتی منازعهای بین دو دولت در میگرفت پادشاهان نمایندهی هر کدام را بر میانگیخت، تا مسائل مورد نزاع را به وسیلهی ارتباط با یکدیگر حل کنند. اما فوکاس که بر علیه دولت روم توطئه کرد این نظم را بر هم زد. زیرا پس از فاسد ساختن ارتش روم در تراکیه، او ناگهان به شهر سلطنتی ما حمله کرد، و ماوریکیوس را که با پرهیزکاری حکومت کرده بود با همسر به علاوهی فرزندان، خویشاوندان و تعداد نه چندان کمی از صاحب منصبانش کشت، و او با این کارهای شیطانیش هم راضی نشد، و حتی احترامی را که شایستهی بخشندگی فراوان شماست رعایت نکرد بنابراین پس از آن به خاطر تقصیرات ما، شما امور دولت روم را به این وضعیت بسیار تحقیرآمیز در آوردید.
هنگامی که او که اینک بر ما حکومت می کند به همراه پدر زنده یادیش فهمید که آن فاسد چه کارهایی انجام داده است آنها تصمیم گرفتند، که دولت روم را از سختیهایی که آن مرد به وجود آورده بود رها سازند. در واقع آنها موفق شدند؛ هر چند دولت ]روم[ را در برابر بزرگی شما تحقیر شده دیدند، و پس از مرگ آن غاصب امپراتور ما خواست که خویشاوندانش را بردارد، و نزد پدرش در آفریقا برد. پس از آنکه او به ما اصرار کرد کسی را که می خواهیم به عنوان امپراتور برگزینیم، به سختی درخواستهای ما را پذیرفت و قبول کرد که امپراتور شود، و به خاطر بینظمی بین دو دولت و به علاوه به خاطر نزاع درونی، او فرصتی نیافت که کاری را که بایستی انجام داده شود، انجام دهد؛ یعنی احترامی را که به قدرت فراوان وقار شما بدهکار است به وسیلهی فرستادن سفرا ارائه نماید، و بنابراین ما تصمیم گرفتیم که سنتی را که در بالا ذکر شد نادیده بگیریم، و به خاطر اینکه انسانهای ناچیزی هستیم، با فرستادن افراد مشخصی که در واقع بهتر است هم تراز با جای پای شما در نظر گرفته شوند، به چنان شاه بزرگی التماس کنیم. اما به خاطر رویدادهای به وجود آمده تا به حال جرئت نکردهایم چنین کاری کنیم. با این حال هنگامی که شاهین، با شکوهترین بابمنزدگ [۶۹۳]فرماندهی ارتش ایران به منطقهی خالکدون آمد، و با پارساترین امپراتور ما و خودمان دیدار کرد، همه از او خواستند تا به مذاکرات صلح دست بزند. او گفت که خودش چنین قدرتی ندارد، اما در این باره از بزرگواری شما تقاضا می کند. اما اینک، او همچنین پیغامی را با اسپاداداور[۶۹۴] نزد ما فرستاد با این سوگند که شما با بزرگی فراوانتان کسانی را که ما فرستادهایم به شیوهی صحیح میپذیرید و بدون آسیب دیدگی نزد ما بر میگردانید، و اینکه به خاطر نیکوکاری شما دستور داده اید که این کار انجام شود. در عوض ما با اعتماد به رشته حوادث و بالاتر از همه با توکل به خدا و اعلیحضرت ]خسروپرویز[ بردههای شما المپیوس با افتخارترین کنسول سابق، فرماندهی نجیب زاده دادرس[۶۹۵] و لئونیتوس با شکوهترین کنسول سابق، نجیب زاده و فرماندار شهر[۶۹۶]و آناستاسیوس کشیش بسیار مورد محبت خدا و سینکلوس [۶۹۷]شهر را نزد شما میفرستیم. ما استدعا داریم که آنها به خاطر بزرگی فراوان شما به شیوهی صحیح پذیرفته شوند، و به زودی نزد ما برگردند؛ در حالی که برای ما صلح را استوار کنند، که مورد پسند خداوند و قدرت صلح دوست شماست. ما از بخشندگی شما بسیار خواهش می کنیم، تا هراکلیوس پرهیزکارترین امپراتور ما را به عنوان یک پسر واقعی و کسی که مشتاق است، تا برای آرامش شما در همه کاری خدمت کند بپذیرید، زیرا اگر این کار را انجام دهید، شما یک افتخار دو چندان را به دست میآورید. هم در مورد شجاعتتان در جنگ و هم در مورد هدیهتان از صلح. و از آن پس ما در برخورداری از آرامش هدایایتان خواهیم بود، که همیشه به یاد میمانند و باعث به دست آوردن فرصتی برای دعا به درگاه خداوند به خاطر کامیبابی همیشگی شما میشوند، و بخشش شما را تا زمان ابدی دولت روم از فراموشی حفظ میکنند».[۶۹۸]
این نامهی هراکلیوس به خسروپرویز نشانگر وضعیت آشفتهی امپراتوری بیزانس در آن زمان است. لحن پر تملق آن قصد دارد که خسروپرویز را به صلح راضی کند. رویدادنامهی پاک اشارهای به پاسخ نامه و واکنش خسروپرویز به آن ندارد، اما این موضوع در روایت نیکفروس و سبئوس نیز گزارش شده است. روایت نیکفروس درباره این موضوع البته دارای اشتباهات تاریخی است اما میتوان بین آن و رویدادنامهی پاک همخوانیهایی یافت. به طور مثال او این تقاضای صلح را مربوط به زمانی میداند که ایرانیان مصر را فتح کرده بودند و فاتح مصر را شاهین میداند، که پس از آن به سمت خالکدون رفت، و با هراکلیوس دیدار کرد. در مورد زمان این مذاکره رویدادنامهی پاک که معاصر با آن دوران بوده است و سال شمار بسیار دقیقی دارد معتبرتر است، پس این اتفاق در سال ۶۱۵م و پیش از فتح مصر بوده است. علاوه بر آن فاتح مصر طبق گفتهی سایر منابع شهربراز بوده است نه شاهین، و فعالیت شاهین بیشتر در منطقهی آسیای صغیر بوده است. در هر حال نیکفروس گزارش می کند که شاهین خالکدون را مدت طولانی در محاصره گرفت و تقاضای ملاقات با هراکلیوس را کرد، و با او بسیار دربارهی صلح صحبت کرد و از وی خواست که سفرایی را با وی نزد خسروپرویز بفرستد، و به او اطمینان داد که خسروپرویز را برای صلح متقاعد خواهد کرد. هراکلیوس سفرایی را فرستاد المپیوس، لئونیتوس و آناستاسیاس. شاهین با بردن این مردان به همراه خود از خالکدون خارج شد، و به سمت اقامتگاه ایرانیان عقب نشست او تا زمانی که در خاک روم بود با آنها محترمانه برخورد کرد، و از آنها مراقبت نمود، اما هنگامی که وارد ایران شد زنجیرهای آهنین بر ایشان بست، و به عنوان اسیر نزد خسروپرویز آورد.[۶۹۹]
روایت نیکفروس درباره ملاقات شاهین و هراکلیوس در خالکدون و صحبت آنها درباره صلح و همچنین نام سه سفیر بیزانس با رویدادنامهی پاک مطابقت دارد. اما در مورد جزئیات با هم متفاوتند، که با توجه به اعتبار بیشتر رویدادنامهی پاک و معاصر بودن آن با حوادث مورد بحث گزارشش قابل قبولتر است. روایت نیکفروس دارای تناقضاتی است. نمیتوان پذیرفت که شاهین، خود، هراکلیوس را به صلح ترغیب کند، و محاصرهی خالکدون را رها کند، آنگاه سه سفیر بیزانسی را به زنجیر ببندد، و نزد خسروپرویز ببرد. چگونه میتوان از سفیری که به زنجیر بسته شده است انتظار مذاکرات صلح داشت؟ بنابراین به عقیدهی نگارنده روایت نیکفروس را باید با دقت مورد بررسی قرار داد، تا از نتیجهگیریهای اشتباه جلوگیری شود.
نیکفروس ادامه میدهد که خسروپرویز از اینکه دید شاهین به جای آوردن هراکلیوس به عنوان زندانی در حضورش او را مانند یک امپراتور محترم داشته بود به شدت عصبانی شد، و در پایان پوست شاهین را کند و در درون یک کیسه کرد؛ مرگی دردناک و خشونت بار. سفرای رومی را نیز از یکدیگر جدا کرد، و در زندانهایی مستحکم محبوس نمود.[۷۰۰] البته مرگ شاهین در این زمان یک اشتباه دیگر در اثر نیکفروس است.
بر طبق گزارش سبئوس این شهربراز بود که به خالکدون رسید، با این نیت که پایتخت را فتح کند. اما امپراتور هراکلیوس که دید آنها آمدهاند امپراتوریش را ویران کنند، مجبور شد مانند میهمان از ایشان پذیرایی کند. او خود با کشتی نزد آنها رفت، و هدایای بسیاری را به فرمانده و شاهزادگان بخشید سپس به سرزنش جنگ طلبی خسروپرویز پرداخت و گفت:
«اگر او میخواهد کسی را بر تخت بیزانس بنشاند بگذارید هر که را میخواهد بنشاند، اما آیا او انتقام ماوریکیوس را می گیرد؟ انتقام او که به دست پدرم هراکلیوس گرفته شد، اما خسرو همچنان تشنهی خون است. تا کی از خون سیر نخواهد شد؟ آیا رومیها قادر نبودند او را بکشند و امپراتوری ایرانیان را ویران کنند، هنگامی که خداوند او را در دستان ما قرار داده بود؟ اما ماوریکیوس به او شفقت کرد. من هم همان را از او میخواهم؛ صلح و دوستی. از شما همه سه چیز میخواهم؛ آتش و شمشیر و اسارت را از سرزمین من بردارید، و با این کار شما هم سود میبرید، زیرا به خاطر قحطی سختی نمیکشید، و مالیاتهای سلطنتی نیز از بین نمیروند. من برای شاه شما نامهای به همراه هدایا می فرستم، تا از او تقاضای صلح و آشتی کنم. آنها هدایا را دریافت کردند و قبول نمودند که طبق خواستهی او رفتار کنند».[۷۰۱]
سبئوس در ادامه گزارش می کند که خسروپرویز هدایا را دریافت کرد، اما به سفرا اجازهی بازگشت نداد. او به نیروهایش دستور داد که با کشتی به قسطنطنیه حمله کنند، اما در نبرد دریایی ایرانیان عقب نشینی کردند و چهارهزار نفر با کشتیهایشان کشته شدند.[۷۰۲]