طی مصاحبه با زنان سرپرست خانوار مشخص شد که میزان محرومیت از نیازهای اقتصادی مهمترین عامل در تعریف یک “زندگی راحت” نسبت به مابقی نیازها بوده و پس از آن محرومیت از نیازهای فرهنگی بیشترین فراوانی را داشته است. محرومیت از نیازهای اجتماعی پس از آن و در نهایت محرومیت از نیازهای سیاسی قرار دارد. همچنین مجموعهی این محرومیتها، زمینهی شکل گیری احساس نابرابری را در جمعیت نمونه فراهم کرده بود.
۴-۱-۳. فقدان حامی عاطفی و مالی: زمینه ساز نداشتن احساس شادمانی
پرسش سوم مصاحبهی انجام گرفته با زنان سرپرست خانوار این بود که “شادمانی را چگونه احساس و تعریف میکنید؟” بیشتر آنها در پاسخ به داشتن حامی عاطفی و مالی اشاره کردند. در واقع نبودن همسری که نیازهای عاطفی و مالی آنها را برآورده سازد یا خویشاوندان درجهی یکی که بتوانند در این زمینه به آنها تکیه کنند، آنها را عذاب میداد. البته تعدادی هم سلامتی، تندرستی و داشتن ایمان قوی را شادمانی میدانستند. در کل با توجه به گفتهی این زنان میتوان گفت: «شادمانی یعنی اینکه از لحاظ عاطفی و مالی، حامی و تکیهگاه مناسبی داشته باشی تا نیازهای اساسی زندگیت تأمین شود» در نتیجه در این خصوص به سه مقوله میتوان اشاره کرد:
۱- حامی عاطفی
۲-حامی مالی
۳- سلامتی، تندرستی و داشتن ایمان قوی
بیش از ۸۷ درصد از زنان سرپرست خانوار احساس شادمانی خود را با حامی عاطفی تعریف کردند. آنها در مجموع شادمانی را با داشتن یک همسر خوب و مهربان یا با قدردانی و دلجویی اطرافیانشان تعریف کرده، معتقد بودند با وجود اینکه مقاومت زیادی در مواجهه با مشکلات زندگی دارند، نه تنها کسی قدر آنها را نمیداند، بلکه با آنها بدرفتاری هم می کنند. در نتیجه سخت ابراز ناراحتی کرده و احساس بیپناهی، نداشتن تکیهگاه و بیکسی در تعریف آنها از شادمانی تأثیر بسیاری داشت.
«وقتی شوهر آدم خوب باشد، کار کند، خودت و بچههایت را گردش ببرد و خوش اخلاق باشد، آن وقت میتوانی شادمانی را در زندگیت حس کنی» (زن۵۰ ساله علت سرپرستی: فوت همسر).
«شادی یعنی اینکه محبت در زندگیت باشد. خانوادهات، بچههایت، فامیلهایت و همه اطرافیانت مهربان باشند و درکت کنند. مثلاً من با این همه تلاشی که برای پابرجا نگهداشتن زندگیام کردم، انتظار دارم اطرافیانم قدرم را بدانند تا حدقل احساس پوچ بودن نکنم. شادی یعنی توجه کردن و دوست داشتن تمام کسانی که در اطرافت هستند» (زن ۴۶ ساله، علت سرپرستی: زندانی بودن همسر).
«شادمانی حس خوب بودن و درونی است؛ مثلاً یک نفر مثل من که از بچگی پدر و مادر نداشته به یک شوهر خوب احتیاج دارد که به او مهربانی کند، تکیهگاهش باشد و حس خوشبختی و خوبی را به او بدهد. در کل شادمانی بهنظر من یعنی داشتن حامی که از لحاظ عاطفی بشود به او تکیه کرد» (زن ۳۸ ساله، علت سرپرستی: طلاق).
«آدم وقتی احساس شادی می کند که یک همسر خوب در کنارش باشد و زندگی آرامی برایش مهیا کند. بهطور کلی شادمانی از نظر من یعنی داشتن یک همسر سالم که به خانوادهاش محبت کند و به آنها توجه داشته باشد». (زن ۴۶ ساله، علت سرپرستی: اعتیاد و متواری شدن همسر).
«وقتی شوهرت فوت می کند یا رهایت می کند یا بود و نبودش در زندگیت مهم نیست، شادی دیگر در زندگیت جایی ندارد. شادمانی یعنی اینکه یک نفر تو را دوست داشته باشد و به بچههایت توجه کند. وقتی در زندگیت جاهایی میروی و خسته میشوی، کنارت باشد. با وجود همه مشکلات مالی که داشتم هیچ وقت تعریف من از شادمانی پول نبوده، بلکه شادی را در دوست داشتن میبینم. حتی وقتی شوهر حضور نداشته باشد، اگر پدر و مادرت یا خواهر وبرادرهایت هم درکت کنند و به خودت و بچههایت توجه کنند، باز ممکن نیست خیلی شادمانی را حس کنی» (زن ۵۴ ساله، علت سرپرستی: اعتیاد شوهر).
بیش از ۷۴ درصد از زنان سرپرست خانوار در تعریف احساس شادمانی، به داشتن حامی مالی اشاره کردند. در واقع تنگنا و فشار اقتصادی وارد شده بر این گروه از زنان و فقدان قابلیت و توانمندی اجتماعی آنها بهمنظور اشتغال در بازار کار باعث شده بود که به سختی از پس هزینه معاش عائله خود برآیند؛ بنابراین شادمانی خود را در داشتن یک زندگیِ بدون دغدغه مالی میدیدند.
«شادمانی یعنی اینکه وضع مالیات به حدی خوب باشد که همه تحویلت بگیرند، خیالت از هزینهی زندگیت راحت باشد، راحت در خانهات بنشینی و بدون اینکه غرورت را بشکنی و حاضر شوی دست به هر کاری بزنی، مرد خانهات خرج و خوراک بچههایت را به خانه بیاورد» (زن ۵۱ ساله، علت سرپرستی: متواری شدن همسر).
«شادمانی یعنی آنقدر داشته باشی که دستت را جلوی کسی دراز نکنی؛ البته زیاد مادی نیست؛ فقط محتاج کسی نباشی. شادمانی از نظر من یعنی از لحاظ مالی تکمیل باشی حتی اگر شوهر هم نداشته باشی» (زن ۳۷ ساله، علت سرپرستی: طلاق).
«شادی یعنی اینکه روحت آرام باشد. وقتی دغدغه نداشته باشی. سرماه شد استرس اجاره خانه، آب، برق، شهریه بچه، مخارج خانه و دکتر بچههایم را نداشته باشم. در زندگی یک زن سرپرست خانوار آرامش حرف اول را میزند، بهتر بگویم شادیاش در آرامش است. آرامش یعنی اینکه دغدغه این و آن را نداشته باشی» (زن ۳۹ ساله، علت سرپرستی: فوت همسر).
«شادی یعنی اینکه نیازهای بچههایت برطرف بشود. غذای دلخواهشان را برایشان بگیرم. شادی یعنی اینکه روزی بچههایم به اندازهی خودشان داشته باشند و محتاج کسی نباشند» (زن ۴۸ ساله، علت سرپرستی: فوت همسر).
« شادمانی یعنی اینکه در زندگیات آسایش داشته باشی، دستت به دهنت برسد، کسی از لحاظ مالی تو را حمایت کند، کسی مثل شوهر ،پدر و مادر. شادی یعنی در رفاه زندگی کنی، در واقع شادی برعکس همهی این سختیها است که من دارم» ( زن ۵۳ ساله، علت سرپرستی: طلاق).
کمتر از ۴۰ درصد این زنان، سلامتی، تندرستی و داشتن ایمان قوی را شادمانی میدانستند.
«با وجود این همه سختی که در زندگیم داشتم و دارم اما در مرحله اول شادمانی را در داشتن معنویات میبینم و اینکه بدانم خدا به من توجه می کند و هوای بچههایم را دارد» (زن ۵۵ساله، علت سرپرستی: متواری شدن همسر)
«شادمانی یعنی اینکه بچههایم سالم باشند، کنار هم باشیم خودم هم سالم باشم و بتوانم نان حلال در بیاورم» (زن ۴۳ ساله، علت سرپرستی: رها کردن همسر).
«شادی در مرحله اول یعنی اینکه تنت سالم باشد، خدا از دستت راضی باشد، بتوانی بروی زیارت» (زن۵۳ ساله، علت سرپرستی: طلاق).
«من شادمانی را در سلامتی و عمر با عزت تعریف میکنم. همین که خدا را داشته باشم و تن سالم به من بدهد تا کار کنم از زندگیام راضیام».(زن ۳۴ ساله ، علت طلاق).
جدول شماره(۴-۲): توزیع فراوانی تعریف احساس شادمانی
درصد | تعریف احساس شادمانی |
۸۷./. | حامی عاطفی |
۷۴./. | حامی مالی |
۴۰./. | سلامتی، تندرستی و داشتن ایمان قوی |
طبق مصاحبه ها زنان سرپرست خانوار در تعریف شادمانی در مرتبهی اول تکیهگاه عاطفی و پس از آن تکیهگاه مالی را عامل مهمی دانستهاند؛ سلامتی، تندرستی و داشتن ایمان قوی از نظر این گروه در درجهی سوم، عامل شادمانی بوده است. بنابراین زنان سرپرست خانوار شادمانی را در رسیدن به یک سری نیازهای اساسی میدانند.
۴-۱-۴. یادآوری گذشتهی تلخ: زمینه ساز افسردگی
اکثر زنان سرپرست خانوار دچار افسردگیهای حاد و مزمنی هستند که نیازمند رسیدگی است. چهره های خسته این زنان حاکی از رنج فراوان آنان در طی سالهای متمادی است. اکثر آنان در هنگام مصاحبه با بغضی در گلو و گریه پاسخ میدادند. بهطوری که به سادگی نشانه های افسردگی را در آنان یافت میشد. نتایج بهدست آمده در گفتگو با آنها نشان میدهد که اغلب آنها دارای گذشتهای تلخ و دردناک بودند. بیشتر آنها در پاسخ به این پرسش که “تعریفتان از غم و غصه چیست؟” به فقر و آسیبهای عاطفی و روانی دوران بچگیشان اشاره داشتند که بهتدریج در طول زندگی وخیمتر و ناگوارتر شده بود. به گفتهی این زنان، همسرانشان وضعیتی مشابه آنها داشتند و در نتیجه امکان تحرک و گذر از تنگدستی هرگز برایشان میسر نشده است. در واقع مشکلات و مسائل آنها نسبت به گذشته بهتدریج بیشتر شده و آنها را با مشکلاتی مثل ازدواج ناموفق و در نهایت مسئولیت بزرگ کردن فرزندانشان مواجه کرده است. این گروه از زنان نه تنها پیش ازدواج، بلکه در ازدواج و پس از آن هم محرومیت را تجربه کرده اند و همچنان با آن درگیر هستند. آنها تمام وقایع و تجربه های زیسته خود را بهتدریج در مسیر محرومیت طی کردهاند و مشاهدهی این وضعیت که فرزندانشان هم مانند دوران کودکی خودشان با بدبختی بزرگ شده اند، آنها را از لحاظ روحی به شدت ضعیف کرده است. در نتایج حاصل از این مصاحبه ها، زمینهی افسردگی این زنان به چند مقوله تقسیم میشود: