«چطور میتواند کار کند، بیپنجره، بیآسمان و این همه صدا، صدای خروپف همسایهها و صدای نفس نفس زدنهای مردان و زنان و بزودی از تمام پنجرهها و دیوارهای ساختمان بچهها بالا میرفتند مثل حلزون…. مثل لاک پشت….
بلند شد و سیگاری روشن کرد. بیزار از همه چیز از حلزونها و لاک پشتها و نالههای ابلهانه زنان و مردانی که معلوم نبود چرا به جسم خاکی یکدیگر شبانه دخیل میبندند و چرا رها نمیکنند» (روانیپور،۱۳:۱۳۸۳).
نگاه نویسنده به فرزند کاملاً منفی میشود، نه فرزند که حتی ازدواج و رابط زناشویی از دید او کاری ابلهانه است. در حقیقت آنچه در این دوره جای فرزند و ازدواج را میگیرد کار است و برعکس اهلغرق که زنان و مردان را در کار ساختن جهان میبیند در این قسمت آنها را در کار ویران ساختن میبیند. به اعتقاد او، بارداری و حاملگی و بچهداری جز گرفتاری چیزی در پی ندارد.
«داخل فروشگاه و زنان فروشنده و بافنده باردار به جانب یکی چرخید. میخواست بگوید حاملهاید خانم؟ چند ماهه؟ اما گفت: یک چیزی برای عروسکم…. یک چیز که خوب باشد. فروشنده انگار ترسید. مات نگاهش کرد و پرسید: چه جور چیزی خانم؟ چیزی که بچهها خوششون بیاد. اما شما گفتین عروسکم. یک عروسک و یک پیرزن هیچ فرقی ندارد.
فروشنده دوباره مات نگاهش کرد وحشت زده عقب کشید، چیزی را درآورد و به او نشان داد. به او که داشت فکر میکرد، تمام زنهای باردار وحشت زدهاند و تمام آدمهای وحشتزده باردارند و آن وقت دست روی شکم خودش کشید….» (همان،۳۲:۱۳۸۳).
این نوع نگاه با گذشت زمان تغییر میکند و در(نازلی و زن فرودگاه فرانکفورت) نگاه نویسنده نسبت به بچه کاملاً عوض میشود. «نازلی» در مجموعه داستان نازلی زنی است که شوهرش مشکل دارد و نمیتوانند بچهدار شود مدام در جست و جوی راهی است تا فرزندی به دنیا بیاورد «هر چقدر که او به فکر مردانگی بیثمرش بود، زن در اندیشه آغوش مادرانهای که خالی مانده بود، بیآنکه کودکی یقه پیراهن را بگشاید و تقلا کند تا دودوشی را از چاک پیراهن بیرون بیاورد….» (روانیپور،۷۱:۱۳۸۱). داشتن فرزند نکته مثبت در زندگی است و فرزندداری از ویژگیهای بارز در این داستان است. تمام زنانی که در داستان نازلی و زن فرودگاه فرانکفورت از آنان سخن به میان میآید زنانی فعال و شاغل هستند اما عشق به فرزند نیز در وجود آنان شعلهور است. «بعد از هفت سال زندگی، داشتن کودکی برای زنی که دل مشغول خاصی ندارد و آرام آرام به سوی میانسالی میرود، آرزوی زیادی نبود.» (همان،۷۱:۱۳۸۱).
داستان «کافیچی و زن فرودگاه فرانکفورت» از مجموعه زن فرودگاه فرانکفورت نیز به موضوع فرزند اشاره دارد. زن داستان کافهچی در تمام مدت در حال نالیدن از اوضاع زندگیش است، اما به کودکش نگاه ویژهای دارد. این زن، زمانی شاغل بوده و الان در خانه به امور خانه میرسد و از این کار احساس ناراحتی میکند اما در پایان داستان زن منتظر برگشت شوهر و بچهاش است (ر.ک.روانیپور،۱۸:۱۳۸۰). پس در این سالها آنچه که برای نویسنده مهم است زندگی خانوادگی و فرزند است، گرچه آنها مزاحم کار و فعالیت زندگیش میشوند. داستان زن فرودگاه فرانکفورت، داستان زنی است که برای داستان خوانی در کنفرانس برلین حاضر میشود و در تمام مدتی که به مشکلات برمیخورد نگران بازگشت به خانه و آوارگی فرزندش است «زن با سر انگشتانش موهای پسر را ناز میکند…این همان موهایی است که مثل ابریشم زیر انگشتانش میخوابید، بوی خوش موهایت کو، گونههای گلگونت وقتی از حمام بیرون میآمدی» (همان،۴۶:۱۳۸۰).
همانگونه که بیان شد نویسنده در داستانهای بعدی خود تغیر موضع میدهد و نگاه متفاوت نسبت به فرزند عنوان میکند. از داستانهای ابتدایی تا کارهای آخری دید او در حال تغییر و تحول است. زمانی آنها را موجودات زیبا و در دل فولاد حلزون و در نازلی و زن فرودگاه فرانکفورت باز به دید مثبت خود برمیگردد. این احتمالا ریشه در پدیده مادری خود نویسنده دارد. چون در این سالها او صاحب پسری میشود که حضور او باعث میشود، مدتی کار را کنار بگذارد. پس نوع تغییر نگاه نویسنده به شرایط زندگی او و وضعیت روحی و روانیش نیز بستگی دارد.
۳-۲-۱-۵-انتظار:
عشق به همسر و انتظار بازگشت او در تمام آثار روانیپور وجود دارد، چه آثار ابتدایی و آثاری که مربوط به آبادی جفره و روستاهاست و چه آثاری که در حوزه شهر نوشته شده است. زنان جهان داستانی منیرو، زنانی عاشق هستند که اگرچه زمانی نیز گرفتار کار و فعالیت بیرون از خانه میشوند و به آنچه که روزی برایشان گرانقدر بوده است پشت پا میزنند، آن زمان که به خانه برمیگردند عشق و انتظار برگشت همسر در وجود همه آنان جلوهگر است چه «خیجو و ستاره» در اهل غرق و چه «نازلی» در مجموعه نازلی، «افسانه» سربلند در دل فولاد.«با توجه به زندگی خاص زنان میتوان ویژگی در «انتظار بودن» را زنانه دانست. زن منتظر چهره آشنای درونی هر زنی است. زن در خانه همواره منتظر همسر و فرزندان خود است» (حسینی،۹۷:۱۳۸۴).
در داستانهایی که روانیپور در حوزه جنوب و آبادیهای جنوب مینویسد این انتظار سادهتر است و این زنان وجود مردانشان را در کنار خود آنقدر حیاتی میدانند که آن هنگام که از آمدن آنان از دریا ناامید میشوند دست به خرافات میزنند. عزا و شیون آنان، نگرانیها و اضطراب را میتوان در رفتارشان دید. «همه توی اتاق پنج دری جمع شدند. زنها شیونکنان به سر و روی خود میزدند. بوبونی که سقزش را تندتند میجوید، خیس آب، چشمانش دودو میزد. آبادی بی ناخدا علی برایش خالی بود» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۳۸). دی منصور دست به طلسم و جادو میبرد «صدای دیمنصور تو آبادی پیچیده «طلسمها» زنها «طلسمها» صدای مادر گلپر جواب میدهد: گذاشتیم، گذاشتیم. صدایش میلرزد، میترسد که مردها از دریا برنگردند، صدای تمام زنهایی که جواب میدهند میلرزد» (همان،۱۳۶۹الف:۵۰). ترس زنان از این است که مردانشان اسیر آبیها شوند و بازنگردد و این نگرانی حتی در چهره آبیها نیز هست آنها نیز به دنبال ماهیگیر میگردند.
«مادربزرگ اون آدم بابا بزرگشه؟ نه. پس باباشه؟ نه، یه ماهیگیره. گریه میکنه که بیاد براش ماهی بگیره؟ آره. مگه خودش بلد نیست ماهی بگیره؟ چرا، بلده، میخواهد ماهیگیر پیشش بمونه.که با هم شنا کنن. نه، که با هم زندگی کنن. خوب با ننهبزرگش زندگی کنه. با اونم زندگی میکنه پس ماهیگیرو میخواد چکار؟ میخواد تنها نباشه» (همان،۱۳۶۹الف:۵۴).
روانیپور عشق به همسر و زندگی و تنهایی را حتی برای آبیها نمیپسندد و از زبان مادربزرگ مریم بیان میکند که او نیز نمیتواند تنها زندگی کند. همچون زنان آبادی که بدون مردهایشان، احساس تنهایی و بیکسی میکنند.
ترس از تنهایی نه تنها مخصوص زنان شوهردار است بلکه نباتی و خیجو نیز نگران بازگشت پدران خود هستند. محیط روستایی و مهر و محبتی که در میان آنان است باعث میشود تا همیشه هوادار همدیگر باشند.«نباتی میترسد، میترسید بمیرد. میترسید آبادی نابود شود و پدرش زایر غلام از دریا وانگردد و تا ابد تنها بماند. چه کسی جور او را در زندگی میکشید؟ شبها چطور میتوانست به تنهایی سرکند، بر سر سفره چه کسی تا ابد میتواند بنشیند» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۳۹). احساس نیاز و ترس از بیکسی و تنهایی و معاش، آنان را نگران بازگشت مردان میکند. خصوصیتی که بعدها در دل فولاد عکس آن را میبینم، زنان با آنکه تنها هستند و نیازمند، اما از مرد و خانواده فاصله میگیرند.
در حقیقت در جامعه شهری و داستانهای بعدی روانیپور این احساسها کاملاً عوض میشود. اگر در اهل غرق هم به دلیل نیاز و ترس از تنهایی و هم به دلیل عشق پاک و سادهای که میان آنهاست منتظر بازگشت مردان آبادی هستند، در اینجا زنان خود به تنهایی بار زندگی را بر دوش میکشند. زنان جامعه شهری روانیپور متکی به خود هستند برعکس زنان جامعه روستایی شجاع و نترس هستند. «اما حالا خود زایر هم نبود هیچ مردی نبود و جهان بدون مرد جهانی بیسرپناه بود که هر جن و جن زادهای میتوانست آن را به تاراج ببرد» (همان،۱۳۶۹ب:۳۹). در دنیای ساده اهل غرق وجود زنان و مردان کنار هم لازم است نه مردان بدون زنان میتوانند زندگی کنند و نه زنان بدون مردان. اینجا زنان حتی آنان که چون ستاره مردش در دریا غرق شده است دوست دارد شوهرش را از دریا به آبادی برگرداند «اما ستاره میخواست روزهای زندگیش را نجات دهد. آن را از پوکی برهاند میخواست برزو را که روزگاری مردش بود و حالا اهل غرق، با خود به آبادی ببرد. از گریههای شبانه خود خسته بود» (همان،۱۳۶۹ب:۶۰).
در این جامعه عشق و انتظار سن و سال نمیشناسد حتی مدینه، زن زایر نیز از عدم بازگشت زایر نگران و عزادار است«زن است و طغیان رودخانه دلش، غم هوش و حواس مدینه را جمع کرده بود. دوبال مینار رها کرده، وهچیره میکشید. زایر حیرت زده دست از عزاداری کشید. دو بازوی مدینه را گرفت تا پیش از این موهایش را پریشان نکند. او را تکان داد و گفت: مدینه…. مدینه… مواینجام» (همان،۱۳۶۹ب:۵۳). اهلغرق داستان انتظار و عشق زنان است. وقتی مردان به شهر میروند و گرفتار میشوند زنان برای بازگشت آنان دست به طلسمها میبرند. عشق و انتظار در آخرین صفحات اهلغرق قابل ملاحظه است. بوبونی آن هنگامکه پیر میشود و مدتهاست که زایر علی دیر دیر به خانه میآید با آنکه از خیانت همسرش آگاه است باز هم نگران بازگشت اوست. «بوبونی که دندانهایش ریخته بود و هنوز گاه و بی گاه نه از سر ترس، بلکه اسیر عادت زندگی خود، دور تا دور خانهاش را تا رخ دریا جارو میزد،تا ناخدا علی را به خانه و کاشانه خود برگرداند» (همان،۱۳۶۹ب:۳۵۰). در سنگهای شیطان ستاره زن طرد شده آبادی، همیشه چشم به راسه سنگلاخی دارد تا شوهرش بیاید«ستاره با پیراهن بلند نارنجی و موهای سیاهی که روی سینه رها کرده بود و چشمان میشی سرمه کشیده، در کوتاه آبی رنگ را باز کرد. انگار منتظرش بود، منتظر او و شاید از لای درز پنجره، مثل همیشه راسه سنگلاخی را میپائید» (روانیپور،۱۳۶۹ج:۷).
در سنگهایشیطان، جیران که زنی رقاصه است و مدتها با صمد است، نیز انتظار بازگشت او را میکشد عشق و انتظار از وجوه بارز اوست. جیران همچون زنان دیگر آرزومند ازدواج و انتظار شوهر و داشتن فرزند است در مقابل صمد به راحتی او را ترک میکند.«در را بست نگاهش به دستگیره در شاید تکانی بخورد. نمیخورد دیگر، میدانست، برگشت و لباس زرشکیاش را دید…. ماما…..ماما…. صورتش را میان پیراهنش پنهان کرد و به تلخی گریست» (همان،۱۳۶۹ج:۴۹).
در مجوعه کنیزو این انتظار به چشم میخورد «امروز اما انتظاری ناخودآگاه در دلش موج میزد و او را وامیداشت که به در چشم بدوزد. کنجکاوی زنانه بود و یا میخواست چیزی را در ذهنش ثبت کند تا روزی اگر میشد آنرا بنویسد…. اما نه، پرشنگ کاری به قصهها نداشت، پرشنگ زندگی میکرد و منتظر بود و با هر صدای پایی راست روی تخت مینشست» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۱۲۴). انتظار نه تنها در جوامع روستایی و داستانهای حوزه روستایی وجود دارد که در داستانهای بعدی روانیپور و در میان زنان روشنفکر و مطلقه نیز وجود دارد «روزگاری خانهای داشت در شیراز با پنجرههای روشن و رنگی به سوی کوچه؛ و کوچه سنگفرش بود، در را که باز میکرد، توی کوچه که میآمد کفشهایش تق تق صدا میداد و یک مرد در چهارچوب پنجره میایستاد با چشمان نقرهای و از همانجا میخندید و دست تکان میداد» (روانیپور،۳۰:۱۳۸۳).
نیاز به همسر و محبت متقابل در زندگی، نه تنها مخصوص زنان اهلغرق است که در دل فولاد که اوج بدبینیهای روانیپور نسبت به فرزند و ازدواج است وجود دارد. عشق و انتظار نسبت به همسر با سرشت زنان داستانهای روانیپور عجین است. در دل فولاد آنچه که باعث نفرت زنان از این مباحث میشود رفتار ناپسند بعضی مردها و مردسالاری حاکم بر جامعه است که آنان را از زندگی با عشق دور میکند زنان سرخورده میشوند و فقط در تنهایی خود به زندگی و همسری که روزگاری در زندگی آنها بود میاندیشند. روانیپور با بیان نوستالژیکوار از این انتظار یاد میکند دست دیکتاتور را چون دست مردی میبیند که او را نوازش میکند «دست دیکتاتور را گرفت، گرم بود مثل دست یک مرد خوش داشت سرش را روی شانهای بگذارد و بخوابد» (همان،۴۲:۱۳۸۳). در کافهچی با اینکه روانیپور وضعیت زن کافیچی را به صورت غُر زدنهای متوالی و نارضایتی زن از زندگی نشان میدهد، در پایان داستان که انتظار میرود زن خانه را همانطور نامرتب رها کند، نویسنده تغییر موضع میدهد و زن را در حال ساختن کلبه جنگلی توصیف میکند. در حالی که پنجره رو به جاده را بزرگتر قرار میدهد و انتظار بازگشت مرد را میکشد.
«حالا دیوار بالا آمده بود باید جایی برای پنجره باز میگذاشت یک پنجره رو به جنگل کافی است. یک پنجره تا بتواند صدای قُمریها را بشنود و بوی جنگل را حس کند و پنجره دیگر باید، باید رو به جاده باشد، رو به جادهای باریک که از پایین…..پایین تپهای که کلبه روی آن قرار دارد. پیچ میخورد و به کلبه میرسد. پنجره رو به جاده چرا بزرگتر شده بود…؟» (روانیپور،۱۸:۱۳۸۰).
پنجره را بزرگتر میگذارد چون منتظر بازگشت همسرش است و در آخرین لحظه کلبه را تمیز میکند و حتی وقتی خود را در آینه میبیند به فکر حمام رفتن میافتد دوست دارد وقتی همسرش وارد خانه میشود همه چیز مرتب باشد. همچنین در هر سه داستان مجموعه نازلی این انتظار به چشم میخورد «زن روشنفکر او هنوز میتواند بماند. پنجره خانه جنگلی در اصل باید رو به جنگل باشد که نماد آزادی و استقلال است اما او پنجره بزرگتر را رو به جاده که مرد میآید قرار میدهد» (اسماعیلی،۳:۱۳۸۰).
۳-۲-۱-۶-ازدواج:
روانیپور نسبت به ازدواج نیز دید متفاوتی دارد تا آنجا که گاهی به اندیشه فمینیستها متمایل میشود و ازدواج را بد میداند. ازدواج در داستانهای روانیپور به سه شکل وجود دارد. ۱- ازدواجهای نامتناسب و اجباری ۲- ازدواجهای پاک و متناسب. ۳- ازدواج آزاد
۳-۲-۱-۶-۱-ازدواج نامتناسب و اجباری:
روانیپور در مجموعه کنیزو در دو داستان (شببلند و طاووسهای زرد) به ازدواجهای نامتناسب در بین مردم روستایی پرداخته است. این نوع ازدواج ناشی از فقر و بدبختی خانواده دختر است. در «شب بلند»، «گلپر» دختر کوچکی که هر روز با همسالانش در ساحل به بازی مشغول است و آگاهی او درباره ازدواج در حد دختر ۱۰- ۱۲ ساله است، در حالی که از ازدواج فقط شیرینی خریدن و روسری پوشیدن و خانه داشتن را میفهمد و در نهایت به دلیل نامتناسب بودن سن ازدواج دختر و تفاوت سنی او با همسرش این ازدواج به مرگ گلپر می انجامد.
«عمو ابراهیم چه بد بود! عمو ابراهیم که گلپر تا زانوانش میرسید و همینطور که دایه دست گلپر را توی دستش گذاشته بود، با دندانها ی زرد طلائیش میخندید. عروسی هیچ فایدهای نداشت. به جز آنکه بازی بچهها را بهم بزند و مرغهای دریایی را توی خُور منتظر بگذارد و صورت گلپر را رنگ و روغنی کند و شب که همه رفتند جیغ گلپر را درآورد» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۴۱).
در واقع گلپر قربانی فقر خانوادهاش میشود. با ازدواج گلپر مادرش از کار کردن در خانههای مردم رهایی مییابد و خودش و مادرش میتوانند در خانه سنگی به جای کپر زندگی کنند و تمام بدبختیها و فقرشان با این ازدواج به اتمام برسد. روانیپور با توصیفات و به کارگیری عناصر طبیعت فضای موهوم و ترسناک برای بیان این داستان برمیگزیند. با این روش، بر شدت تأثیرگذاری داستان میافزاید. نکته دیگر اینکه موضع خود را نسبت به این ازدواجهای نامتناسب بیان میکند. نویسنده در هرجا که لازم میدانسته وارد داستان میشود و به نظرخواهی میپردازد. حضور دایهای که نقش دلاله را در این داستان باز میکند خود نیز حکایت از ظلم و ستم بر کودک خردسال دارد.
«مریم به زور خودش را به گلپر رسانده بود. گلپر تا او را دید بلند شده بود. دایه کنار دستش به او تشر زده بود. حالا دیگه عروسی، بشین. «مریم» زن بشین سرجات. رنگهای روی صورت گلپر جمع شده بود. شاید گلپر خندیده بود خندهای که مثل شکلک بود شکلک بچهای که ناگهان بزرگ میشود و میفهمد که اختیارش دست خودش نیست و نمیتواند حتی با مریم هم حرف بزند» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۴۱).
روانیپور با توصیف باد وحشتناکی که درآن شب میوزد و صدای جیغ گلپر و مرغان دریایی، شدت دردی را که گلپر میکشد بیان میکند و التماسهای گلپر از اینکه عمو ابراهیم او را رها کند. در این میان روانیپور به توصیف مردم آبادی و واکنش آنان در برابر این نوع ازدواج اشاره میکند. وقتی گلپر فرار میکند هیچ کس او را از چنگال مردی چون عمو ابراهیم نجات نمیدهد. حتی پدر و مادر مریم رفتار عادی دارند گویی انتظار چنین اتفاقی را دارند «صدای خنده ریز مادر را شنید و صدایی آرام پدر که در گوشی با مادر حرف میزد: بچه ترسیده…. تمام درا رو بستهم، بازم صداش نمیذاره. حالا یه کفتر افتاده تو چنگش، مگه ول میکنه» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۳۳). در این میان تنها کسی که نگران گلپر است مریم است که دعا میکند بچه برو او را از چنگ عمو ابراهیم نجات دهد. روانیپور با انتخاب عنوان گلپر برای قهرمان داستان ارتباطی تنگاتنگ بین موضوع و عنوان داستان برقرار میکند تا به این گونه به بیان زشتیهای این فرهنگ و ازدواجهای نامتناسب بپردازد. روانیپور با توصیفها، کاربرد عناصر مختلف و نالهها و گریههای گلپر، صدای باد و ترسیم شب طوفانی شومی این ازدواج را یادآور میشود و با بیان رفتار مردم آبادی، چهره زشت این نوع ازدواج را برملا میکند.
نمونه دیگر این نوع ازدواجهای اجباری در «طاووسهای زرد» بیان میشود. در طاووسهای زرد، به زندگی دختری به نام فانوس اشاره میکند که چهارده سال بیشتر ندارد و برادرانش در ازای زمینی که از خان میگیرند، آن هم خانی که دیگر نای حرکت ندارد و زمین گیر است، فانوس را به عقد او درمیآورند. فانوس فرار میکند و در میان چشمان ناباور و متعجب مردم آبادی برادرانش او را به درّه میبرند و با داس او را تکه تکه میکنند، بدون اینکه خاک کنند به آبادی برمیگردند. اگرچه بعد از این واقعه مردم آبادی همه سردرگم و نگران همیشه به کوهها چشم میدوزند و هر شب صدای نالههای بچه سال او را میشنوند. آنها استخوانهای او را نیز خاک نمیکنند. در اینجا نیز زیتون دایه آبادی به جای فانوس بله را میدهد. در این داستان زنان از این رفتار نگران هستند و با کتک زدن دایه نسبت به این نوع ازدواج واکنش نشان میدهند اما برای نجات فانوس هیچ کاری نمیتوانند انجام دهند (ر.ک.همان،۱۳۶۹الف:۸۷).
روانیپور معتقد است این ظلمی است که نه تنها فانوس بلکه به همه زنان شده است. فانوس کشته شد اما مثل اینکه همه زنان کشته شدند« صدای خالو شکسته است مثل صدای مادر وقتی که تو را فانوس مینامید. وقتی که هراسان آینهای را که خریده بودی، بیآنکه نگاه کند به دریا انداخت. صدای خالو شبیه صدای مادر است وقتی که میگفت: برو، برو تا ببینی با او چه کردند. با تو چه کردند و با همه ما» (همان،۱۳۶۹الف:۸۸).
در اهلغرق روانیپور ماجرای گلپر را یک بار دیگر به طور خلاصه بیان میکند و از زبان آذر به انتقاد از چنین ازدواجهایی میپردازد«و آذر شبی از شبهای عزاداری، تمام دختران آبادی و حتی حمایل و شمایل را در اتاقش جمع کرد و همانطور که گریه میکرد به همه گفت که قوانین مملکت مسخره است و هیچ کس نباید تا سی سالگی ازدواج کند.آدم عاقل وقتی ازدواج میکند که عاشق شده باشد، آنهم نه عاشق آدمی مثل ابراهیم پلنگ» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۳۲۸).
۳-۲-۱-۶-۲-ازدواج پاک ومتناسب:
در اهلغرق ازدواجها متناسب و با انتخاب و اختیار دختران انجام میشود. روانیپور در مدینه فاضله خود به آداب و رسوم ازدواج میپردازد و با توصیفهای که حاکی از دید مثبت نویسنده به این نوع ازدواجهاست نظرات خود را بیان میکند. آنچه در ازدواج برای مردم آبادی مهم است پاک بودن دختران است و نشان این پاک بودن دوشیزگی آنان قبل از ازدواج است.
«و سرانجام خیجو که سرش را با مینار محکم بسته بود و از شرم به چشمان مهجمال نگاه نمیکرد اتاق گچی کوچک را که رو به دریا پنجره داشت جارو کرد و مدینه که از درد پا مینالید، همان جا حجله بست و زنها که خسته بودند و سردرد عذابشان میداد کل مختصری زدند و شب، مهجمال و خیجو را دست به دست دادند و بیآنکه در انتظار دستمال شب عروسی پشت در بمانند، سرشب به خانههای خود رفتند و خوابیدند» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۱۱۶).
در این جامعه اگر مردی چون مهجمال از آداب زناشویی بیاطلاع است، کسی چون خیجو او را برگزیده و خود تمام آداب و رسوم شب زفاف را برای او بیان میکند.
«وقتی تنها شدند، مهجمال پریشان در گوشهای نشست. ترسی ناشناخته و غریب برجانش افتاده بود، بلاتکلیف به در و دیوار نگاه میکرد نمیدانست که کار را چگونه باید آغاز کند. هرگز بدین منظور در سراسر زندگی بیست سالهاش با زنی تنها نمانده بود، و حالا هوا برایش سنگین بود، چیزی راه گلویش را میبست و گرما کلافه اش میکرد….» (همان،۱۳۶۹ب:۱۱۶).
نمونه دیگر این نوع ازدواج، ازدواج نباتی با منصور است. گرچه ازدواج آنان بر پایه ارتباطی ناسالم شکل میگیرد اما نباتی خود شوهرش را انتخاب کرده است. همانگونه که بیان شد پاکی و نجابت دختر و داشتن رابطه سالم در اهل غرق یکی از ارکان مهم برای ازدواج است . ازدواج نباتی که از روی ارتباطی ناسالم به وجود میآید به شکست می انجامد و نباتی به منصور خیانت میکند و با سرگرد صنوبری میرود و منصور نیز روانه، «خانه زنان مردان همه عالم» میشود و دار و ندارش را زنی فاسد از دستش در میآورد.
در سنگهایشیطان داستان «جیران»، نویسنده روایتگر داستان زنی رقاصه است که در آرزوی پوشیدن لباس سفید عروسی و ازدواج ناکام میماند و صمد دختری دیگر را به همسری درمیآورد.«جیران گاه و بیگاه به آن میدان میرفت دور از نگاه آشنا پشت ویترین بایستد و به لباس سفید بلند با تورهای دور آستین و دامن پف چشم بدوزد و چقدر دوست داشت لباس را بپوشد کنار او بایستد» (روانیپور،۱۳۶۹ج:۴۷-۴۶)
روانیپوردر دل فولاد، دید تقربیا منفی نسبت به ازدواج دارد. به اعتقاد او رسم بله گفتن در ازدواج و با اجازه پدر و برادر کار مسخرهای است. در حقیقت روانیپور در این قسمت به جنگ مرد سالاری میرود و معتقد است وقتی دو نفر حرفهایشان را زدهاند چرا اجازه پدر؟ «گفت: این چه مسخره بازیست که بعد از سه بار و یا پنج بار میگویند بله! احمقانه است من همان بار اول میگویم بله و چرا بگویم با اجازه پدر و مادر! ما که حرفمان را زدهایم، بقیهاش مسخره است، من از هیچکس اجازه نمیگیرم….» (روانیپور،۳۳:۱۳۸۳)
افسانه سربلند در دل فولاد ازدواج را «زنجیری میداند که دور او و کارش تنیده میشود» (همان،۱۲۵:۱۳۸۳). نویسنده به هر نوع ازدواجی اهمیت نمیدهد نه اینکه به کلی از ازدواج و همسرداری متنفر باشد بلکه ازدواجی که او را محدود کند و حاصل ایده مرد سالاری باشد را نمیپذیرد.
در مجموعه نازلی داستان رعنا، زن نویسنده داستان به هر آنچه که نشانه های ازدواج است، نگاه بدبینانه دارد و حتی عشق آرمانی و مرد آرمانی ذهنیش را دروغ میپندارد و نفرت خود را از مردان و ازدواج به این صورت بیان میکند. «فکر میکنم باید آنچه را که مطابق میلم نیست جرواجر کنم، باید حتی انتقام بگیرم از پهلوان همه دوران که موش را توی رختخوابم انداخت، به او که بیشتر از همه چیزهای عالم دروغ است» (روانیپور،۲۰:۱۳۸۱).
نویسنده به شدت از ازدواجهای اجباری و ازدواجهایی که حاصل عدم شناخت صحیح است متنفر است. در داستان «رعنا» رنگ صورتی، رنگی است که ازدواج را به یاد راوی میآورد و همانقدر که رعنا عاشق این رنگ میشود او گریزان است.
«رعنا، سالها پیش وقتی هنوز جوانی بیست ساله بودم، مادرم لحاف وتشک عروسیام را با ساتن صورتی دوخت و موشی نمیدانم از کجا آمد و تشک را سوراخ، سورخ کرد، و من از همان سوراخ پرت شدم به این شهر، به این شهر در ندشت که تو در آن نشستهای و پنجشنبههایت را در آرزوی پیدا کردن پهلوان همه دورانها میسوزانی و این جور بود که من دلت را دیدم، مثل دل قدیمیخودم بود و مثل دل هزاران زنی که پیش از این گل صورتی را دیده بودند و پرسیده بودند، و من برای دومین بار از گل صورتی خوشم آمد و اگر نمیدانستم که گلبرگهایش گرد مصیبت در هوا میپراکنده حتماً آن را میبوسیدم» (همان،۱۹:۱۳۸۱).
۳-۲-۱-۶-۳- ازدواج آزاد:
روانیپور به ازدواجهای نامتناسب حمله میبرد و آنان را مخرب میداند. با این حال دوستی را نیز قبول ندارد و به نقد افکار رعنا میپردازد. زن «داستان رعنا» را در شرایط یک دوستی قرار میدهد و در مقابل او رعنا را میآفریند که معتقد به آزادیخواهی است و اعتقاد دارد که یک زن روشنفکر نباید محافظه کار باشد ولی در پایان زبان به نصیحت میگشاید و دوستی را ناپایدار توصیف میکند«دوستی با هر تلنگری از هم میپاشند. تعهدی در کار نیست، فقط سوء استفاده است» (روانیپور،۳۴:۱۳۸۱).
رعنا معتقد است که یک زن روشنفکر باید اروپایی زندگی کند و پایبندی به اعتقادات شرقی را متناقض با آزادیخواهی میداند «ببین یک نویسنده اروپایی دوستاش را از کسی پنهان نمیکند، ولی اینجا حتی تو که مدعی آزادیخواهی هستی زندگیت را از این و آن پنهان میکنی» (همان،۱۶:۱۳۸۱). روانیپور پایبندی به عرف جامعه شرقی را لازم میداند و در مورد ازدواج و پایبندی به آن فرقی بین یک زن روشنفکر و نویسنده و زن عادی نمیگذارد«گفتم ببین من نمیخواهم کسی بفهمه… گفتی: واقعا که فقط یک زن ابله شرقی میتونه این جوری فکر کنه، دختر تو هنرمندی، فرقت با یک زن عادی چیه؟ گفتم هیچ، در این مورد همه زنها مثل هماند» (همان،۲۳:۱۳۸۱). روانیپور دوستی را میپسندد اما به شرطی که در آن پایبندی باشد. از نگاه نویسنده، زن شرقی دوست دارد که کسی به عنوان شوهر مدام رفتار او را کنترل کند اما هرکسی نمیتواند اینگونه رفتار کند. تنها «پهلوان همه دوران که نسبش به عارفی میرسد که روزگاری سازی را زیر عبایش پنهان کرد و به طواف کعبه رفت» (همان،۲۲:۱۳۸۱) اجازه کنترل زن را دارد.
«و میگفتم هیس، تا تو بدانی و مطمئن شوی که همیشه سایهای مراقب من است، سایهای که نمیگذارد کسی حریم زنانهام را بشکند. میان غوغای حرکات و رفتار و کلماتی که از دهانت بیرون میپرد، صدای خفه آهت را میشنیدم، این جور بود که فهمیدم تو هم مثل زنان شرقی آن پهلوان را دوست میداری، پهلوانی که با گردش چشمانش حرکات و رفتار تو را مثل ساعت تنظیم میکند» (همان،۲۵:۱۳۸۱).
اگر تا دورهای نویسنده به مرد سالاری میتازد، در اینجا رفتار مرد سالاری پهلوان همه دوران را میپذیرد «گفتم آخر باید هرکجا میروم شماره تلفن آنجا را بدهم و اگر تو این را هم میدانستی معلوم نبود که توی ذهنت چه فکر و خیالی میکردی، خیلی با خود کلنجار رفتم تا این را به تو بگویم، بعد از آن چند شب که خانه تو خوابیدم، خودت که میدانی مرد است دیگر. فکر کردم مبادا دلگیر شود و یا فکر و خیال دیگری بکند… این بود که بدون اجازه تو شماره تلفنت را به او دادم» (همان،۲۶:۱۳۸۱). نویسنده با اینکه ازدواج را دست و پاگیر میداند اما ازدواج موقت را میپسندد و نام آن را ازدواج آزاد میگذارد به هر حال برای آنکس که نمیخواهد خود را اسیر خانه کند و در عین حال متعهد باشد ازدواج آزاد را پیشنهاد میکند «رعنا من ازدواج کردهام، ازدواج آزاد و نمیگویم موقت، چون این کلمه شایسته حال زنانی مثل ما نیست. مثل من و تو که نمیتوانیم خودمان را به آشپزخانه زنجیر کنیم. میدانی ما باید در عین آزادی متعهد باشیم. گفتی: میفهمم، ازدواج هر اسمیداشته باشد به زن معنا میدهد» (همان،۳۴:۱۳۸۱).
همانگونه که بیان شد نویسنده با ازدواج اجباری میستیزد و در نهایت ازدواج آزاد را بر ازدواج دایمی ترجیح میدهد. به اعتقاد او ازدواج آزاد هم به زن معنا میدهد و هم در عین تعهد، آزادی خود را حفظ میکند. همانگونه که در داستان شیوا نیز به نصیحت شیوا میپردازد که تن به ازدواج با میلاد ندهد زیرا در آن صورت جز سرگردانی بهرهای نمیبرد. به اعتقاد نویسنده «تا زمانی که رضایت نداده است آدم است اما آن زمان که به ازدواج رضایت میدهد زن میشود، و سرگردان در افسانهها.» (همان،۵۰:۱۳۸۱).
روانیپور فقط در دنیای جفره ازدواج را پایه و ارکان زندگی میداند و اگرچه در طی سالها دیدگاههای متفاوتی نسبت به آن دارد ولی آن را به هر صورت که باشد معنا دهنده به زن میداند. در حقیقت نویسنده ازدواج شایسته و مرد خوب را میپسندد ولی به ازدواج های نامناسب بهایی نمیدهد و ازدواج آزاد(موقت) را بر آن ترجیح میدهد.
۳-۲-۱-۷-زنان و پیری:
پیری وگذشت عمر، از دیگر مواردی است که روانیپور در توصیف قهرمان داستانها به عنوان پدیدهای غیرمنتظره از آن یاد میکند. مسأله پیری از جمله مسایلی است که زنان به سختی با آن کنار میآیند و نسبت به آن موضعگیریهای سختی دارند. به هر حال روانیپور پیری را به عنوان یک دوره ناخواستنی زندگی یاد میکند. مخصوصاً آن زمان که احساس میکند بسیاری از کارهای اساسی که باید انجام بدهد، هنوز به انجام نرسیده است «از اطاق بیرون رفت. تاریک بود چراغهای را روشن کرده روبروی آینه، ایستاده، دستی به چینهای زیر چشمش کشید:
ها یواش یواش میاین، همینطور زیاد میشین ، سه تا روی پیشونی، دو تا این گوشه، وای یکی دیگه اینجاس، دیروز نبود، نه… نه ، چنین نیست خط متکاست…. صورتموکه بشورم، درست میشه» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۱۴۴).
مقایسه و بررسی محورهای زبان و اندیشه در آثار منیرو روانی ...