روش تحقیق ۴۵
جامعه آماری ۴۵
نمونه و روش نمونه گیری ۴۵
ابزار گردآوری اطلاعات ۴۶
روش اجرای پژوهش ۴۷
روش تجزیه تحلیل آماری ۴۸
ملاحظات اخلاقی ۴۹
فصل چهارم: تجزیه و تحلیل داده ها ۵۴
الف)یافته های توصیفی ۵۱
ب) یافته های استنباطی ۵۳
فصل پنجم: بحث و نتیجه گیری ۶۷
خلاصه پژوهش ۶۴
بحث و نتیجه گیری ۶۵
محدودیت های تحقیق ۶۷
پیشنهادهای پژوهشی ۶۸
منابع ۷۳
پیوست ۷۵
چکیده انگلیسی ۸۶
فهرست جداول
جدول(۱-۴): میانگین، انحراف معیار، حداقل و حداکثر نمره گروه کنترل در پیش آزمون و پس آزمون ۲۹
جدول(۲-۴): میانگین، انحراف معیار، حداقل و حداکثر نمره گروه آزمایش در پیش آزمون و پس آزمون ۵۶
جدول(۳-۴): آزمون لوین جهت تعیین تساوی واریانس اضطراب امتحان ۵۷
جدول(۴-۴): جهت بررسی همگنی شیبهای رگرسیون ۵۷
جدول(۵-۴): نتایج تحلیل کوواریانس گروه درمانی رفتاری بر کاهش اضطراب امتحان دانش آموزان ۵۸
جدول(۶-۴): آزمون لوین جهت تعیین تساوی واریانس مهارت های ارتباطی ۳۴
جدول(۷-۴): جهت بررسی همگنی شیبهای رگرسیون ۳۵
جدول(۸-۴): نتایج تحلیل کوواریانس گروه درمانی رفتاری بر افزایش مهارت های ارتباطی ۵۹
جدول(۹-۴): آزمون لوین جهت تعیین تساوی واریانس مهارت ارتباطی گوش دادن ۶۰
جدول(۱۰-۴): جهت بررسی همگنی شیبهای رگرسیون ۶۰
جدول(۱۱-۴): آزمون لوین جهت تعیین تساوی واریانس مهارت ارتباطی تنظیم عواطف ۳۷
جدول(۱۲-۴): جهت بررسی همگنی شیبهای رگرسیون ۶۱
جدول(۱۳-۴): آزمون لوین جهت تعیین تساوی واریانس مهارت ارتباطی درک پیام ۶۲
جدول(۱۴-۴): جهت بررسی همگنی شیبهای رگرسیون ۶۲
جدول(۱۵-۴): نتایج تحلیل کوواریانس گروه درمانی رفتاری بر افزایش مهارت ارتباطی درک پیام دانش آموزان ۶۳
جدول(۱۶-۴): آزمون لوین جهت تعیین تساوی واریانس مهارت ارتباطی بینش ۶۳
جدول(۱۷-۴): جهت بررسی همگنی شیبهای رگرسیون ۶۴
جدول(۱۸-۴): نتایج تحلیل کوواریانس گروه درمانی رفتاری بر افزایش مهارت ارتباطی بینش ۶۴
جدول(۱۹-۴): آزمون لوین جهت تعیین تساوی واریانس مهارت ارتباطی قاطعیت ۶۵
جدول(۲۰-۴): جهت بررسی همگنی شیبهای رگرسیون ۶۵
جدول(۲۱-۴): نتایج تحلیل کوواریانس گروه درمانی رفتاری بر افزایش مهارت ارتباطی قاطعیت ۶۶
چکیده
این پژوهش با هدف بررسی اثر بخشی آموزش رفتاری به شیوه گروهی بر مهارتهای ارتباطی و اضطراب امتحان دانش آموزان دختر دوره متوسطه در شهر بمپور به مرحله اجرا در آمده است. روش پژوهش حاضر نیمه آزمایشی با بهره گرفتن از طرح پیش آزمون – پس آزمون همراه با گروه آزمایش و کنترل بوده است. جهت انتخاب نمونه آماری از بین کلیه دانش آموزان از میان دبیرستانها، دبیرستان قدس به عنوان نمونه به صورت تصادفی انتخاب شد و پرسشنامه اضطراب امتحان ابواقاسمی و همکاران (۱۳۷۵) و مهارتهای ارتباطی جرابک (۲۰۰۴ ) در بین آنها اجرا گردید. آنگاه ۳۰ نفر از دانش آموزانی که در اضطراب امتحان نمره بیشتر و در مهارت ارتباط نمره کمتری گرفته بودند، را به دو گروه ۱۵ نفری تقسیم و هرگروه را بصورت تصادفی بعنوان گروه آزمایش و کنترل انتخاب شد. گروه آزمایش از آموزش گروه درمانی رفتاری برخوردار شدند، ولی گروه کنترل هیچ آموزشی دریافت ننمودند. پس از پایان دوره آموزش، مجددا پرسشنامه های مزبور اجرا شد. تجزیه و تحلیل اطلاعات حاصل از پرسشنامه ها در دو سطح آمار توصیفی و استنباطی انجام شده است. در سطح آمار توصیفی از آمارههایی نظیر میانگین و انحراف معیار استفاده شده است. در سطح آمار استنباطی از آزمون تحلیل کوواریانس استفاده شده است. نتایج پژوهش نشان داد که آموزش رفتاری به شیوه گروهی بر کاهش اضطراب امتحان موثر می باشد و همچنین آموزش رفتاری به شیوه گروهی بر افزایش مهارت های ارتباطی موثر می باشد. آموزش رفتاری به شیوه گروهی بر افزایش ابعاد مهارت های ارتباطی (درک پیام، بینش، قاطعیت) موثر می باشد.
کلیدواژه ها: آموزش رفتاری به شیوه گروهی ، مهارتهای ارتباطی ، اضطراب امتحان
فصل اول
کلیات پژوهش
مقدمه
اضطراب[۱] واکنش طبیعی و سالم انسان است. بسیاری از نظریه پردازان عقیده دارند که اضطراب حالت تکامل یافته ای است که ما را از خطرات قریب الوقوع آگاه می سازد تا بتوانیم با آن خطرات مقابله کنیم . با وجود این، اگر شدت یا مدت زمان حالت اضطرابی زیاد باشد یا بدون علت خاص رخ دهد ، ممکن است واکنشی بیمارگونه و نابهنجار باشد (کارتر[۲]، ویلیمس و سیلورمن[۳]،۲۰۰۸). در واقع ما می توانیم اضطراب را به عنوان احساسات نگرانی ، خطر تهدید و تردید تعریف کنیم که با بی قراری و تنش همراه می شود. علاوه بر این ، اضطراب با ویژگی های جسمی، مثل تپش قلب، عرق کردن و فشار خون مشخص می شود (آلپرت[۴] و هبر[۵] ،۲۰۰۵).
اگر فرد دانشجو یا دانش آموزی، با شنیدن خبر شروع امتحان، دیدن برنامه امتحانی، یا در هنگام امتحان دادن، تشویش پیدا کند و از خود دلهره نشان دهد، می توان از “اضطراب امتحان[۶]” سخن به میان آورد (بیوچمن[۷]،۲۰۰۸). پژوهش هایی که در این زمینه به عمل آمده است، نشان می دهد اضطراب امتحان با کاهش کارآمدی تحصیلی همراه است (مهرابی زاده[۸]، ابواقاسمی، نجاریان، شکرکن[۹]، ۲۰۰۰). به خصوص افرادی که اضطراب بالایی دارند، حاصل کمتری از امتحان نصیبشان می شود. نکته اصلی این کاهش امتیاز در این است: فرد مضطرب موقعیت های امتحانی را به منزله تهدیدی نسبت به خود و حرمت خویش به حساب می آورد و به نتایج نامطلوب خود نگران می شود (مهرابی زاده و همکاران، ۲۰۰۰). اضطراب امتحان به عنوان یک پدیده متداول و مهم آموزشی، رابطه منفی تنگاتنگی با عملکرد و پیشرفت تحصیلی میلیون ها دانش آموز و دانشجو دارد (بیابانگر[۱۰]، ۲۰۰۳). این پدیده مهم “شناختی – هیجانی[۱۱]” که نقش منفی بسزایی در عملکرد تحصیلی نوجوانان و جوانان ایفا می کند، مدت هاست که مورد توجه روان شناسان قرار داشته است. در واقع، اضطراب امتحان نوعی احساس “خود- کم انگاری[۱۲]” است که فرد درباره توانایی خود تردید داشته و منجر به ارزیابی منفی، عدم تمرکز حواس، واکنش های فیزیولوژیکی نامطلوب و افت تحصیلی می شود (هاشمی، شعیری، ملامیرزایی، پروری، شه مرادی، ۱۳۸۳). براساس برآورد پژوهشگران در پژوهش های مختلف میزان شیوع اضطراب امتحان در دانش آموزان ۱۰ تا ۳۰ درصد گزارش شده است (هیوبرتی و دیک[۱۳]، ۲۰۰۶). این برآورد در ایران برای دانش آموزان دبیرستانی ۲/۱۷ درصد گزارش شده است (ابوالقاسمی، گلپور، نریمانی، قمری، ۱۳۸۸). با توجه به شیوع زیاد اضطراب امتحان در دانش آموزان، مداخله رفتار درمانی در کاهش اضطراب امتحان ضروری است. در میانه های دهه شصت پژوهشگران برای درمان اضطراب امتحان از روش های تن آرامی استفاده می کردند. در دو دهه اخیر از روش های رفتاری در کاهش اضطراب امتحان بیشتر استفاده شده است. اخیرا” مداخله های رفتار درمانی در کاهش اضطراب امتحان بسیار مؤثر واقع شده است.
مفهوم رفتاردرمانی اولین بار توسط آیزنک ابداع شد. این مفهوم بر کلیه روش های درمانی که هدف آن ها، تغییر رفتارهای کنونی است، دلالت دارد. برخلاف روان کاوی، در رفتار درمانی، افشاء و تحلیل تعارضات روانی ناهشیار مورد توجه قرار گرفته نمی شود. رفتاردرمانی، کاربرد بالینی نتایج آزمایشات رفتاری است که بر پایه تئوری های یادگیری مانند شرطی سازی کلاسیک و عامل بنا شده است(کاظمیان مقدم، مهرابی هنرمند، سودانی،۱۳۸۷ ). نکته مهم در رفتاردرمانی تغییر رفتار توسط آموزش رفتارهای جدید، اصلاح رفتارهای گذشته و حذف رفتارهای نامطلوب می باشد. هر نشانه اختلالات روانی، روش درمانی متفاوتی را ایجاب می کند. به عنوان مثال برای درمان فوبی (ترس مرضی از موقعیت و یا شی) از روش حساسیت زدایی منظم استفاده می شود( امیری،۱۳۸۴).
کاظمیان مقدم و همکاران (۱۳۸۷) اثربخشی روش حساسیت زدایی منظم را در اضطراب امتحان و کارکرد تحصیلی بررسی کردند. نتایج پژوهش انها نشان داد که روش حساسیت زدایی منظم باعث کاهش اضطراب امتحان و افزایش کارکرد تحصیلی دانش آموزان دختر گروه آزمایشی، با گروه کنترل، می شود.
W1, w2, w4, w6, o1, o2, o4
بهبود مدیریت منابع انسانی
W1, w3, w7, w10, o1, o2, o5,
تهدیدات(T)
استراتژیهایST
استراتژیهایWT
T1 : افزایش تورم و تاثیر منفی آن بر انجام فعالیت بدنی در استان
T2 : نبود انگیزه برای سرمایه گذاری بخش خصوصی
T3 : رسوخ ناهنجاری های اجتماعی ورفتارهای ناخواسته در محیط ورزشی T4 : گرایش جوانان به مواد مخدرو فاصله گرفتن از ورزش
T5 : برخورداری کشورهای خارجی از تکنولوژی نوین
T6 : کندی تکمیل پروژه های ورزشی در سطح استان
T7 : نبود مدیریت واحد ورزشی
T8 : تغییر روش زندگی مردم (رواج زندگی غیر فعال، تفریح غیر فعال)
T9 : عدم استفاده از مسئولین توانمند و آگاه به مبانی علمی ورزش همگانی در ادارات و هیات های ورزشی استان
تدوین روش های نوین در جذب اعتبار از بخش خصوصی و اسپانسرشیپ
S1, s2, s3, s4, s6, , t1, t2, t6, t7
تبدیل ورزش همگانی به یک هنجار اجتماعی
S1, s2, s3, S5, s6, , t1, t3, t4, t5, t8, t9
تدوین قوانین حمایتی و تشویقی برای مشارکت کنندگان در ورزش همگانی
S1, s3,, s4, s6, s7, t1, t2, t5, t9
استفاده از تجربیات کشورهای موفق در زمینه ورزش همگانی
W1, w2, w3, w6, w8, w9, , t1, t2, t3, , t5, t7, t9
توسعه مشارکت دستگاه ها و سازمان های دولتی و غیر دولتی در ورزش همگانی
W1, w2, w4, w6, w8, , t2, t5, t6, t9
توسعه فرهنگ ورزش کردن از طریق، آموزش، پژوهش، تبلیغ و اطلاع رسانی جامع رسانهای
W9, w10,
t3, t4, t8,
فرضیه پنجم : اولویت یکسانی بین مولفه های نقاط ضعف ورزش قهرمانی-حرفه ای از دیدگاه مدیران ورزش استان تهران وجود دارد.
جدول ۴-۱۹ نتایج رتبه بندی نقاط ضعف درونی ورزش قهرمانی
ردیف
مولفه
میانگین رتبه ای
۱
فقدان قوانین مدون توسعه ورزش قهرمانی و عدم وجود ضمانت اجرایی
۱۲.۲۱
۲
فقدان نظام علمی مشخص جهت تدوین و توسعه استعداد یابی ورزش قهرمانی
۱۳.۱۶
نیر-بخش کورائیم
*
۱۱
مقبرۀ سید میری
قبرستان عمومی نیر
*
۱۲
کوه بوینی یوغون
روستای کورعباسلو
هزارۀ اول- اشکانی
*
۱۳
دژ و پناهگاه زیرزمینی گلستان
روستای گلستان
هزارۀ اول ق.م
*
۱۴
دهکده گردشگری سبلان
مابین آبگرم برجلو و قینرجه
*
(مأخذ: سازمان میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگری شهرستان نیر، ۱۳۹۲)
بررسی ایام مناسب و آسایش گردشگری
یکی از عوامل مؤثر بر زندگی، سلامتی و آسایش انسان، شرایط جوی و اقلیمی است. انسان از بدو پیدایش خود به طور مستقیم و غیرمستقیم متأثر از این شرایط بوده است و به نوبه خود هم بر اقلیم مؤثر واقع شده است. این تأثیرگذاری برای انسان اولیه خیلی کمتر بوده است و لیکن تأثیرگذاری انسان امروزی با پیشرفت فنآوری، افزایش بیرویه جمعیت و بهرهبرداری نامناسب از محیط زیست به مراتب بیشتر شده و او زندگی خود و سایر موجودات کره زمین را مشکل و با مسائل پیچیده مواجه ساخته است. امروزه مطالعه تأثیر وضعیت جوی و اقلیمی بر روی زندگی، سلامتی، آسایش و اعمال و رفتار انسان در قالب یکی از شاخههای علمی تحت نام زیست اقلیمشناسی انسانی یا زیست هواشناسی مورد مطالعه و بررسی قرار میگیرد. علم زیست هواشناسی علمی است که تأثیرات فوق را در کلیه جانوران و گیاهان مورد مطالعه و بررسی قرار میدهد (سازمان میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگری شهرستان نیر، ۱۳۹۲).
با توجه به تفاوت قابل ملاحظه افراد با یکدیگر، احساس آنها از یک وضعیت جوی یا اقلیمی میتواند متفاوت باشد. از این رو نه میتوان هیچ اقلیمی را کاملاً نامناسب دانست و نه یک اقلیم را برای همه نوع فعالیت بدنی و یا برای سلامتی و رفاه همه افراد کاملاً مطلوب محسوب داشت. مثلاً بعضی از افراد ساکن در یک محل، یک روز معین را ممکن است ملایم و مطلوب احساس کنند. بعضیها گرم و نامطلوب و بعضیها خنک و نامطلوب احساس نمایند. جدا از ویژگیهای فردی نوع پوشاک و سابقه زیست اقلیمی افراد در احساس آنها از شرایط جوی کاملاً تأثیرگذار است. احساس انسان نسبت به محیط اطرافش را نمیتوان تنها از طریق بررسی یکی از عناصر اقلیمی مانند درجه حرارت، رطوبت نسبی یا جریان هوا بیان کرد، زیرا ترکیب این عناصر بر انسان تأثیر میگذارد و با آسایش فیزیکی او ارتباط دارد.
نسبت درجه حرارت و رطوبت نسبی هوا در ایجاد احساس آسایش انسان تأثیر دارد. البته واکنش بدن در برابر شرایط اقلیمی پدیدهای تجربی است و در فرهنگها و مناطق مختلف جغرافیایی، متفاوت است. به طور مثال در آلمان دمای ۵/۶۹ درجه فارنهایت (۸/۲۰ درجه سانتیگراد) و رطوبت نسبی ۵۰ درصد مطلوب است. در حالی که در مناطق استوایی دمای ۷۴ تا ۸۵ درجه فارنهایت و ۷۰ الی ۸۰ درصد رطوبت مطلوب است. این ارقام، تعیینکننده شرایط هوایی است که انسان در آن شرایط از نظر فیزیکی راحت است. اگر حدود تغییرات این ارقام را در جدولی که رطوبت نسبی بر محور افقی و درجه حرارت در محور عمودی آن مشخص شده ترسیم کنیم، محدودهای بدست میآید که به آن «منطقه آسایش» میگویند. این منطقه مشخصکننده وضعیتهایی است که فرد در آن احساس آرامش و آسایش میکند. البته به دلیل تفاوت میان دمای مطلوب هوا در مناطق مختلف، نمیتوان محدوده دقیقی برای منطقه آسایش تعیین کرد، زیرا دمای مطلوب هوا در یک منطقه مشخص برای افرادی با جنس و سن مختلف تفاوت دارد و به نوع میزان فعالیت و نوع میزان پوشش فرد نیز بستگی دارد. این توصیهها بر مبنای محاسبات انجام شده بر روی درجه حرارت موثر، که اثر توأمان حرارت و رطوبت را در تنشهای حرارتی انسان نشان میدهد و مناسبترین شرایط، که در اینجا با عبارت «بسیار مطلوب» معرفی میگردد (در نوسان حرارتی ۱۸ تا ۲۴ درجه سانتیگراد و نوسان رطوبتی ۳۰ تا ۷۰ درصد مشخص میسازد) برای روزهای هر ماه به شرح زیر ارائه میگردد (شرکت گردشگری آذران نیر سقزچی، ۱۳۹۲):
- ماه دی (January-11 دی تا ۱۱ بهمن): وضعیت آسایش اقلیمی در تمامی شبانهروز این ماه با در نظر گرفتن تنشهای حرارتی انسان سرد توصیف میشود.
۲- ماه بهمن (February-12 بهمن تا ۹ اسفند): در این ماه وضعیت آسایش اقلیمی از ساعت ۵/۶ بامداد هر روز تا ۵/۱۲ ظهر سرد، از ۵/۱۲ ظهر تا ۵/۶ بعد از ظهر سرد قابل تحمل و از ۵/۶ بعد از ظهر تا ۵/۶ بامداد، سرد توصیف میگردد.
۳- ماه اسفند (March-10 اسفند تا ۱۱ فروردین): شبانهروز این ماه از ساعت ۵/۶ بامداد تا ۵/۶ بعد از ظهر هر روز دارای شرایط سرد قابل تحمل و از ۵/۶ بعد از ظهر تا ۵/۶ بامداد، دارای وضعیت سرد به لحاظ آسایش اقلیمی میباشند.
۴- ماه فروردین (April-12 فروردین تا ۱۰ اردیبهشت): وضعیت آسایش اقلیمی در شبانهروز این ماه از ساعت ۵/۶ بامداد تا ۵/۱۲ ظهر، سرد قابل تحمل، از ۵/۱۲ ظهر تا ۵/۶ بعد از ظهر خنک نسبتاً مطلوب و از ۵/۶ بعد از ظهر تا ۵/۶ بامداد، سرد قابل تحمل توصیف میگردد.
۸-جنسیت
جنسیت نیز موضوعات تحقیقاتی زیادی در ارتباط با شادکامی بوده است. واینر و همکاران (۱۹۹۹) معتقدند که میزان شادکامی زنان و مردان برابر است، اما هنگامی که افسردگی را در نظر می گیریم، موضوع تا حدودی پیچیده می-شود. به این صورت که با وجود شادی یکسان زنان و مردان، افسردگی در زنان بیشتر از مردان است. توضیح این امر توسط داینر و همکاران این است که زنان نسبت به مردان هم عاطفه منفی بیشتری و هم عاطفه مثبت بیشتری را تجربه می کنند و برآیند این دو عاطفه، شادی زنان و مردان را یکسان می سازد.
۲-۱-۵ شادکامی و مثبت اندیشی
شکی نیست که همگی ما به طور فطری، در جستجوی حالات مطلوب و خوشایند هستیم. صفاتی چون شادی و غم، شجاعت و ترس، اعتماد به نفس و خودکم بینی و… ریشه در احساسات انسان ها دارند. احساسات نیز در جای خود، شخصیت افراد را شکل می دهند؛ چرا که این احساسات، محرّکی برای تعامل ما با محیط پیرامونمان هستند که اگر از تعادل مناسبی برخوردار باشند، سبب تصمیم گیری های درست و منطقی در مشکلات زندگی می شوند و موفّقیت را در انجام شدن کارها به دنبال خواهند داشت (خانزاده و صفی خانی، ۱۳۸۵). شادکامی، تأثیر مهمی در موفّقیت افراد دارد. افراد شادکام، نگرش خوشبینانه ای نسبت به وقایع و رویداد های اطراف خود دارند و به جای جبهه گیری منفی نسبت به اتّفاقات پیرامون خود، سعی در استفاده بهینه از این رویدادها دارند. همچنین انسان های شاد و دارای شخصیت سالم، انسان هایی مسئولیت پذیر و شهروندانی خوب خواهند بود (خانزاده و صفی خانی، ۱۳۸۵).
در تحقیقی که در دانشگاه تگزاس انجام گرفت، نشان داده شد که خُلق و خوی خوب (احساسات و شخصیت متعادل)، به طرز قابل ملاحظه ای، سطح امید را در فرد، بالا می بَرد که در نتیجه، فرد، بهتر می تواند از پس موانع اضطراب آفرین زندگی براید. بنابراین، مشاهده می شود که شادکامی، با شخصیت و روحیه افراد، ارتباط مستقیم دارد. فردی که روحیه شاد دارد، در انجام دادن فعّالیت های روزانه، مثبت اندیشی را سرلوحه فعالیت های خود قرار می دهد و بهتر از دیگران برای مشکلات کوچک و بزرگ، چاره اندیشی می کند. به تعبیری دیگر، شادکامی، زمانی به وجود می اید که انسان، از خود و محیط اطراف خود، احساس رضایت بیشتر داشته باشد (علی پور و نوربالا، ۱۳۷۸).
به اعتقاد بریبنر، میزان شادی و رضایت هر فرد از زندگی، رابطه ای مستقیم با نگرش افراد به زندگی دارد و این بدان معناست که هر چه قدر افراد، از رویداد های پیرامون خود راضی تر باشند، به همان میزان نیز شادترند و اگر این احساس رضایت، کمتر باشد، به همان میزان، احساس رضایتمندی و شادکامی کمتری دارند.
۲-۱-۶ شخصیت برون گرا و شادکامی
بر اساس تحقیقات روان شناسان، مغز انسان های برون گرا و اجتماعی و خوش مشرب، یعنی کسانی که شخصیتی متعادل و نسبتاً سالمی دارند، به عوامل مثبتی مانند یک چهره شاد و خوش حال، واکنش بیشتری نشان می دهد. این، دلیل روشنی برای وجود ارتباط مستقیم، میان شادکامی و شخصیت و موفّقیت است. برخی روان شناسان، معتقدند که شادکامی، همان برون گرایی یا ثبات» در نظریه ایزنک است و برون گرایی، قوی ترین زمینه ساز شادکامی ( بویژه در بخش اجتماعی) است (منتظری و همکاران، ۱۳۹۰).
چان و جوزف[۵۶]، در تحقیقی تحت عنوان ابعاد شخصیت، ابعاد امید و آرزو و سطح بهزیستی افراد»، بدین نتیجه رسیدند که برون گرایی و احساس جامعه پذیری، با شادکامی، همبستگی مثبت دارد. آنها برخی از ویژگی های شخصیتی افراد برون گرا را این گونه برشمردند: به وقایع پیرامون خود علاقه مندند؛ روراست و معمولاً پُرحرف اند؛ عقیده خود را با عقاید دیگران مقایسه می کنند؛ اهل عمل و پیش قدمی در کارها هستند؛ به سهولت، دوستان جدیدی می یابند و خود را با یک گروه وفق می دهند؛ افکار خود را بیان می کنند؛ به ایجاد ارتباط با افراد جدید، علاقه نشان می دهند؛ خوش مشرب اند؛ زیاد احساساتی نیستند؛ ریسکپذیرند؛ سریع تصمیم می گیـرند؛ اجتماعی هستند؛ درک آنها و شناخت شخصیتشان آسان است؛ شخصیت آنها در خلوت و حضور دیگران یکسان است؛ معاشرتی هستند؛ پس از آن که حرف خود را می زنند، به گفته خود می اندیشند؛ کارهای گروهی را می پسندند؛ رنگ های روشن را بیشتر دوست دارند؛ بیشتر، از اَعمال دیگران خشمگین می گردند تا کارهای خودشان؛ اطّلاعات شخصی خود را به سادگی با دیگران قسمت می کـنند؛ رویکرد سریع الوصول را بیشتر ترجیح می دهـنـد؛ تنها از روی تجارب زندگی خود درس می گیرند و نه عبرت گرفتن از دیگران (علی پور و نوربالا، ۱۳۷۸). در تحقیق دیگری که توسط آرگایل و همکارانش در مورد تعریف شادکامی» صورت گرفت، مشخّص شد که هنگامی که از مردم پرسیده می شود: شادکامی چیست؟ آنها دو نوع پاسخ را مطرح می کنند: اوّل این که ممکن است حالات هیجانی مثبت (مانند لذّت) را عنوان کنند و دوم، آن را راضی بودن از زندگی به طور کلّی و یا در بیشتر جنبه های آن بدانند». بنا بر این، به نظر می رسد که شادکامی، دو جزء اساسی (عاطفی و شناختی ) دارد که بُعد عاطفی آن، موجب می گردد انسانی که دارای احساس شادکامی است، از نظر دیگران، به عنوان فردی بشّاش و سرزنده شناخته شود و در مناسبات اجتماعی نیز بتواند راحت تر با دیگران ارتباط برقرار کند. همچنین از بُعد شناختی نیز چنین فردی، نگرش مثبتی نسبت به دنیای پیرامون خود دارد و اتفاقات و رویداد های اطراف خود را با دیدی خوش بینانه می نگرد (منتظری و همکاران، ۱۳۹۰).
به اعتقاد آرگایل، شادکامی، دارای اجزایی چون: وجود هیجانات مثبت و نبود هیجانات منفی (از جمله افسردگی و اضطراب)، داشتن روابط مثبت با دیگران، هدفمند بودن در زندگی، داشتن رشد شخصیتی، دوست داشتن دیگران و دوست داشتن زندگی است (آرگیل و همکاران، ۱۹۹۵).
۲-۲ مبانی نظری احساس پیوستگی
یکی از متغیرهای شخصیتی که در چند سال اخیر مورد توجه بسیاری از محققان قرار گرفته است، احساس پیوستگی[۵۷] است، (سالیوان[۵۸]، ۱۹۹۳؛ آنتونوسکی[۵۹]، ۱۹۹۶ ).
احساس پیوستگی یک سازه شخصیتی با سه مؤلفه درک پذیری[۶۰]، توانایی مدیریت[۶۱] و معناداری[۶۲] می باشد. در درک پذیری به احساس پیوستگی اشاره می شود که در آن فرد معتقد است هیچ چیز منفی یا حیرت آوری اتفاق نیفتاده و زندگی می تواند خوب و معقولانه و مطابق انتظارش پیش رود. مؤلفه توانایی مدیریت، احساس دارا بودن منابع مورد نیاز برای حل مشکل و مبارزه با استرس ها را منعکس می کند و در نهایت، احساس معناداری متضمن این است که چقدر فرد زندگی را با ارزش دانسته و تا چه اندازه این حس را به تنها به لحاظ شناختی بلکه به طور هیجانی به همراه دارد ( آنتونوسکی، ۱۹۹۶؛ آنتونوسکی، ۱۹۸۷ به نقل از واستاماکی[۶۳]، ۲۰۰۹ ).
احساس پیوستگی سازه ای است که توسط آنتونوسکی ( ۱۹۹۳ ) برای نشان دادن مقابله موفقیت آمیز در برابر فشارزاهای زندگی بیان شده است که جهت گیری کلی فرد و احساس اعتماد و پویایی مداوم و فراگیر را در زندگی و دنیای پیرامون وی نشان می دهد. احساس پیوستگی باعث می شود فرد تحریکات درونی و بیرونی دریافت شده را در زندگی سازمان یافته تر، قابل پیش بینی تر و توضیح پذیرتر درک نماید. به بیان ساده تر، احساس پیوستگی به ادارک و احساسات فرد اشاره می کند که زندگی برای او قابل درک، کنترل پذیر و پر معنی است و احساس پیوستگی یک ویژگی شخصیتی است و کسی که این احساس را داشته باشد:
۱- محرک های درونی و محیط بیرونی که در طول زندگی ساخته شده اند را قابل پیش بینی و توضیح می داند.
۲- معتقد است منابعی برای روبرو شدن با مطالبه های محرک ها وجود دارد.
۳- این مطالبه ها، چالش هایی هستند که ارزش سرمایه گذاری و مبارزه دارند و بر همین اساس آنتونوسکی احساس پیوستگی را هسته اصلی پردازش اطلاعات پیچیده توسط انسان می داند که تعارضات را حل کرده و استرس را قابل تحمل می کند.
احساس پیوستگی، احساس قابل اعتماد، پویا، با ثبات و نافذ است ( آنتونوسکی، ۱۹۸۷؛ به نقل از ساوولاتین[۶۴] ۲۰۰۵؛ آنتونوسکی، ۱۹۹۶ )و آنتونوسکی معتقد است که احساس پیوستگی یک منبع مقاومت تعمیم یافته ای است که اثرات استرس را بر سلامت تعدیل می کند؛ این تعدیل از این طریق انجام می گیرد که احساس پیوستگی روش های سودمند و مفیدی از برخورد با عوامل استرس زا را در اختیار افراد قرار می دهد و لذا این احساس، آن افراد را قادر می سازد تا در برابر اثرات استرس های زندگی مقاومت بیشتری از خود نشان دهند (زهراکار،۱۳۸۷).
آنتونوسکی احساس پیوستگی را به عنوان جهت گیری نافذ در نظر می گیرد که منجر به شکل گیری باورهایی می شود مانند این که محرک های درونی و بیرونی که در مسیر زندگی قرار دارند، قابل پیش بینی و توضیح پذیر هستند. فرد از منابع و توانایی هایی برای مواجهه با مجموعه ای از این محرک ها برخوردار است که احساس ارزشمندی مواجهه با این محرک ها را به دنبال می آورد (آنتونوسکی، ۱۹۸۷ به نقل از واستناماکی، ۲۰۰۹). آنتونسکی همچنین معتقد است که احساس پیوستگی باعث ایجاد منبع مقاومت تعمیم یافته ای می شود که اثرات استرس بر سلامتی را تعدیل می کند. بدین صورت که، روش های سودمند و مفیدی از برخورد با عوامل استرس زا را در اختیار فرد قرار می دهد و از این رو، فرد را قادر می سازد تا در برابر اثرات استرس های زندگی مقاومت بیشتری از خود نشان دهد (بارتلت[۶۵]، ۱۹۹۸ به نقد از زهراکار، ۱۳۸۷).
احساس پیوستگی توانایی انتخاب یک راهبرد مقابله ای مناسب را برای مواجهه با محرک های استرس زای موجود در زندگی مهیا میکند ( توماسون[۶۶] و همکاران، ۲۰۰۹ ). زیرا انتخاب یک راهبرد مناسب برای مقابله استرس زاها بستگی به نوع نگرش و سازه های شخصیتی دارد. چنانچه استفاده راهبرد مقابله ای متناسب با موفقیت استرس زا کارآمد نباشد، می تواند منجر به برخی از مشکلات روانشناختی شود. یافته های بسیاری از پژوهشها رابطه احساس پیوستگی و سلامت روان را مورد تایید قرار دادند ( کانتین[۶۷] و همکاران، ۲۰۰۸، فلسنبرگ[۶۸] و همکاران، ۲۰۰۶؛ سامنین[۶۹] و همکاران، ۲۰۰۱ ). اما در خصوص رابطه احساس پیوستگی و راهبردهای مقابله ای مسأله مدار رابطه مثبت و بین احساس پیوستگی و راهبرد مقابله ای هیجان مدار رابطه منفی بدست آوردند ( توماسون و همکاران، ۲۰۱۰ ).
احساس پیوستگی به انتخاب راهبرد مقابله ای که برای فرد کارآمدتر باشد، منجر می شود. همچنین افرادی که احساس پیوستگی قوی دارند در استرس های روزمره و شرایطی که برای اغلب افراد استرس زا تلقی می شود برای آنها جزیی از زندگی و طبیعی است و بستری برای یادگیری را فراهم می کند. آنها باور دارند، هر آنچه برای مقابله با موانع و شرایط موجود لازم است در وجودشان نهفته است، بنابراین سعی می کنند از تمام موفقیت ها برای رشد خود استفاده کنند (آنتونوسکی، ۱۹۹۶). فلنسبورگ[۷۰] و همکاران معتقدند مفهوم احساس پیوستگی در سالهای اخیر به درک بهتر ما از عناصر اجتماعی مؤثر بر سلامت و بیماری کمک کرده است مفهوم احساس پیوستگی در سالهای اخیر توجه فزاینده ای را به عنوان یک مدل سلامتی زا به خود جلب کرده است. آنتونوسکی تاکید داشته است که یک حلقه ارتباطی بین احساس پیوستگی مفهوم سازی شده توسط او و سلامت جسمی وجود دارد و احساس پیوستگی یک تجربه درونی است که به صورت تدریجی در طول جوانی رشد می کند تا در یک فرد به یک کیفیت نسبتاً پایدار می رسد. توگاری[۷۱] و همکاران در یک مطالعه زمینه یابی آثار احساس پیوستگی را بر بهزیستی دانشجویان ژاپنی پیگیری کردند. شاخصهای مورد نظر در بهزیستی عبارت از وضعیت جسمی خوب، بهزیستی روان شناختی و حل موفقیت آمیز مسائل رشدی بود.
تحلیل رگرسیون چندگانه نشان داد، افرادی که نمره پایه و نیز نمره بعدی آنها در حس انجام بالا بوده نمراتشان در حد بالایی پیش بینی کننده بهزیستی جسمی و روانی است. نمرات پایین در احساس پیوستگی با شیوع بالا در شکایات روان – تنی ارتباط دارد. و خط پیشرفت علائم روان تنی در پسران نوجوانی که نمرات پایین در احساس پیوستگی دارند ۱۵ مرتبه بیشتر از پسرانی است که در احساس پیوستگی نمرات بالایی به دست می آورند. فلنسبورگ، مادسن[۷۲] و همکاران در مطالعه مقطعی نشان دادند که آزمون احساس پیوستگی، با سه نوع نمره سلامت بهزیستی جسمانی، علائم جسمی و خود ارزیابی سلامت روانی شناختی رابطه مثبت دارد.
کرانتر و آسترگرن[۷۳] در مطالعات انجام شده روی احساس پیوستگی و بهزیستی شخصی نشان دادند که احساس پیوستگی بالا تمایل به کنترل بهتر و موثرتر استرس را افزایش می دهد و فرد بهزیستی شخصی بالاتری را احساس خواهد کرد و در حالی که پایین بودن احساس پیوستگی، آسیب پذیری در برابر بیماری را افزایش می دهد. به طور کلی، نمرات بالا در احساس پیوستگی، همبستگی بالا و معنی داری با فاکتورهای بهزیستی داشته است و در پیش بینی بهزیستی شخصی بین مردان و زنان، اندکی تفاوت وجود دارد. آنتونوسکی احساس پیوستگی را به عنوان آشنایی و جهت گیری جهانی تعریف می کند که حدودی را بیان می کند که فرد دارای اندیشه جامع و پایدار و احساس پویایی اعتماد، قابلیت درک و فهم، قابلیت مدیریت و هدفمند بودن تجربیات زندگی است. قابلیت درک و فهم به درجه ای اشاره می کند که افراد موقعیت هایی را درک می کنند که با آنها مواجه هستند و از لحاظ شناختی معنی دار و قابل پیش بینی هستند.
قابلیت مدیریت به درجه ای اشاره می کند که افراد منابع خودشان را برای برآورده کردن نیازها و درخواست های درونی و بیرونی کافی و مناسب برداشت کنند؛ و هدفمند بودن به درجه ای اشاره می کند که افراد احساس می کنند زندگی از لحاظ احساسی هدفمند و معنی دار است و اینکه حداقل برخی از مشکلات روزمره آنها چالش انگیز هستند تا اینکه مانع و بازدارنده باشند (کراوتز، دروری و فلورین[۷۴]، ۱۹۹۳). بسط و گسترش ایجاد احساس پیوستگی از طریق تحقیق آنتونوسکی از بازماندگان بهبودی کمپ های اسیران جنگی در طی جنگ جهانی دوم انجام شده است، او متحیر بود که چگونه تعداد بسیار زیادی از یهودیان در مقابل همه تبعیضها زنده ماندند و بعداً به طور کامل زندگی را سپری کردند و به خوبی زندگی می کنند ( سولیوان ۱۹۹۵ ).آنتونوسکی (۱۹۸۷) توجه به گرایشهای دریافت جهانی را برای مبنا قراردادن چنین استراتژی های خاص چیره شدن مطرح کرده است، او به این گرایش شخصیتی عمومی شده به عنوان احساس پیوستگی اشاره می کند. احساس پیوستگی آشنایی و جهت گیری اساسی است که فرد را قادر می سازد تا استراتژی غالب شدن را در نظر بگیرد که بهترین مداخله کلی در مورد ملاحظه قرار دادن هر مشکل خاصی می باشد (فلانری و فلانری[۷۵] ۱۹۹۶). بر اساس دیدگاه آنتونوسکی احساس پیوستگی منبع درونی است که به افراد کمک می کند تا از بین موقعیت های استرس زا برآیند (کراوتز[۷۶] ۱۹۹۳). همه مردم در معرض موارد استرس زا هستند و این توانایی افراد برای فایق آمدن بر این موارد استرس زا است که در بخش، سلامت فردی تعریف می شود (سولیوان[۷۷]، ۱۹۹۵). همچنین آنتونوسکی به رفاه و سلامتی، چیره شدن، وضعیت خلق و خو، رضایت شغلی و روابط خانوادگی اشاره می کند (استرومپفر[۷۸] ۱۹۹۵). از لحاظ تئوری منبع درونی شامل سه بخش به هم مرتبط زیر می شود که به درجه ای اشاره می کند که فرد موقعیت را درک می کند که با آن مواجه است و از لحاظ شناختی معنادار و قابل پیش بینی است؛ قابلیت مدیریت به درجه ای اشاره می کند که فرد در می یابد منابع او برای مواجه شدن با نیازهای درونی و بیرونی کافی و مناسب هستند؛ و هدفمند بودن به درجه ای اشاره می کند که افراد احساس می کنند زندگی از لحاظ احساسی معنادار است و اینکه حداقل برخی مساله های روزمره را به جای موانع به عنوان مشکلات در نظر می گیرند ( کراوتز ۱۹۹۵ ).
۲-۲-۱ بخش های اصلی و مرکزی احساس پیوستگی
آنتونوسکی (۱۹۸۷) یک سری از مصاحبه های دقیق و کامل را با طیف وسیعی از افراد آغاز کرد که دارای یک چیز مشترک بودند همه آنها شوکهای عاطفی عمده ای را تجربه کرده بودند و گزارش کرده بودند که بسیار خوب بر آن غلبه کرده بودند، تحلیل و آنالیز این پروتکلها منجر به جداسازی آنها در دو گروه به ترتیب احساس پیوستگی خوب و ضعیف شد. آنتونوسکی (۱۹۸۷) سپس در جستجوی موضوعات مشترک هر دو گروه بود و به طور دایمی قادر به تشخیص سه موضوع اصلی و مرکزی بود که به عنوان بخش های اصلی و مرکزی احساس پیوستگی و قابلیت درک و فهم؛ قابلیت مدیریت و هدفمند بودن دیده بود.
۲-۲-۲ قابلیت درک فهم
قابلیت درک و فهم به حدودی اشاره می کند که فرد محرکهای درونی و بیرونی را معقول تر و قابل پیش بینی تر و توضیح پذیرتر درک نماید. به بیان ساده تر، احساس پیوستگی به ادارک و احساسات فرد اشاره می کند که زندگی برای او قابل درک، کنترل پذیرتر و پر معنی است. فردی که به خوبی حس قابلیت درک و فهم در او پرورش یافته است رویدادها را به گونه ای برداشت می کند که در آینده قابل تفسیر و پیش بینی یا به عنوان رویدادی دارای نظم و سازمان دهی و توضیح پذیر می داند حتی هنگامی که آنها غیر قابل پیش بینی هستند (آنتونوسکی، ۱۹۸۷). به عبارت دیگر فرد با حس قوی قابلیت درک و فهم قادر است تا رویدادهای در جهان اطراف خود را منطقی و معقول سازد و بنابراین بهتر با چالشهای پیش رویش مواجه می شود و بر آنها غلبه می کند و فردی با حس ضعیف قابلیت درک و فهم چیزها را به عنوان ضربه گیرهایی از یک رویداد زندگی به رویداد دیگر خواهد دید و در تلاش برای ادغام کردن چالشها در زندگی خود مستأصل خواهند شد و از پا می افتند (آنتونوسکی، ۱۹۸۷). ضرورتاً قابلیت درک و فهم این سوال را بررسی می کند که چرا این اتفاق افتاد؟. فردی با احساس پیوستگی بالا قادر خواهد بود تا توضیح قابل درک از رویدادها را ارائه کند. از طرف دیگر فردی با احساس پیوستگی ضعیف قادر خواهد بود رویدادها را ساختاری قابل درک و فهم دریافت کند.
۲-۲-۳ قابلیت مدیریت
دومین بخش حدودی را تعریف می کند که فرد در می یابد منابع در معرض و دسترس فرد برای برآورده کردن تقاضاها و نیازهایی که به وسیله محرکهای فراوان او را احاطه می کنند کافی و مناسب هستند (آنتونوسکی، ۱۹۸۷). اصطلاح در معرض و در دسترس فرد ممکن است به هر دو منابع قابل کنترل (یعنی تحت کنترل فرد) و منابع غیر قابل کنترل (تحت کنترل دیگران) اشاره داشته باشد که فرد احساس کند می تواند روی آنها حساب کند (به آنها متکی باشد) (آنتونوسکی، ۱۹۸۷).
به عبارت دیگر فردی با حس بالای قابلیت مدیریت احساس خواهد کرد قادر است از عهده آن برآید و رویداد با تجربه را مدیریت و کنترل کند و اگر رویدادی مغرضانه و ناروا یا غیر قابل مهار باشد چنین حسی نخواهد داشت. بنابراین، به همین ترتیب این جنبه از احساس پیوستگی این سوال را مورد بررسی قرار می دهد که چگونه می توانم مدیریت کنم؟ فردی با حس بالای قابلیت مدیریت قادر خواهد بود بداند چگونه از عهده رویداد یا تجربه ای از طریق استفاده از منابع در دسترس برآید. فرد با حس پایین قابلیت مدیریت ممکن است نداند چگونه با بهره گرفتن از منابع در دسترس از عهده آنها برآیند یا به طور متناوب برای «چگونگی» منابع نداشته باشند.
۲-۲-۴ هدفمند بودن
آنتونوسکی (۱۹۸۷ ) این بخش را به عنوان ارائه عامل انگیزشی یا عامل غیر شناختی می بیند. بنابراین افرادی با احساس پیوستگی بالا از حوزه هایی در زندگی خود صحبت خواهند کرد که برای آنها مهم بودند و هم از لحاظ احساسی و هم در شیوه شناختی برای آنها معقول و منطقی بود. افرادی با احساس پیوستگی ضعیف نشان خواهند داد که هیچ چیز در زندگی آنها مهم و معقول و منطقی نمی باشد. بنابراین، همینطور هدفمندبودن این سوال را مورد بررسی قرار می دهد و « معنی و مقصود این چیست؟» در نتیجه حدودی است که فرد احساس می کند زندگی از لحاظ احساسی معقول و قابل درک است و مشکلات و نیازها و درخواستهایی که زندگی به آنها تحمیل می کنند، ارزش صرف انرژی، مسئولیت پذیری و تعهد و اشتغال دارند. بنابراین چالشهای زندگی به جای اینکه باری بر دوش فرد باشند خوشایند هستند که فرد ترجیح می دهد بیشتر با آنها مواجه شود. به عبارت دیگر فردی با حس بالای هدفمندی مشتاق خواهد بود با چالشها دست و پنجه نرم کند و در رویدادها با تجربیات در جستجوی معنی و هدف است و برای تسلط بر آنها با متانت و بزرگ منشی بهترین کار را انجام خواهد داد(آنتونوسکی ۱۹۸۷).
آنتونوسکی۱۹۸۷، به نقل از تورشیم[۷۹](۲۰۰۱ )مطرح کرده است که احساس پیوستگی ممکن است استرس و سلامت را به سه روش زیر تحت تاثیر قرار دهد.
۱- احساس پیوستگی تحت تاثیر قرار می دهد خواه اینکه محرک به عنوان یک عامل استرس زا به اثبات برسد یا خیر.
۲- احساس پیوستگی حدودی را تحت تاثیر قرار می دهد که عامل استرس زا منجر به تنش می شود یا نمی شود.
۳- احساس پیوستگی حدودی را تحت تاثیر قرار می دهد که تنش موجب پیامدهای معکوس سلامت می شود.
آنتونوسکی( ۱۹۸۷) نشان داد که احساس پیوستگی بالا ممکن است مانع از تنشهای مرتبط با استرس از پیشرفت به سمت مشکلات جسمانی و سلامتی شوند. بر این نکته تاکید می شود که احساس پیوستگی یک سبک خاص مسلط شدن نیست و همچنین مطرح کرده که افراد با احساس پیوستگی بالا احتمالاً استراتژی تسلط را بیشتر انتخاب می کنند که برای پرداختن و مواجهه با عوامل استرس زا موثر است.
افراد با احساس پیوستگی بالا با بهره گرفتن از استراتژی های متمرکز بر روی مسئله تمایل دارند در انتخاب استراتژی های خود انعطاف پذیر و در استفاده از بازخورد برای هدایت کردن مجدد و تلاشها مسلط و ماهر باشند در نتیجه افراد با احساس پیوستگی بالا به طور کلی با احتمال بیشتری منشا استرس را برطرف می کنند و به تنشهای مربوط پایان می دهند. در طی زمان افراد با احساس پیوستگی قوی دوره های کوتاهتر تنشهای مضر را نسبت به افراد با احساس پیوستگی ضعیف تجربه خواهند کرد که نمایانگر اثر عمده میان سطح احساس پیوستگی و سلامت است (آنتونوسکی به نقل از تورشیم ۲۰۰۱). آنتونوسکی(۱۹۹۳)، معتقد است احساس پیوستگی در طول دوران کودکی و نوجوانی رشد می کند و این رشد تا ۳۰ سالگی ادامه دارد. (اشنایدر، بوچی، اسنسکی و کلافر[۸۰]، ۲۰۰۰).
۲-۳ مبانی نظری نارسایی هیجانی
یکی از مفاهیمی که به تازگی وارد حوزه روانشناسی شده است، نارسایی هیجانی است، این اصطلاح اولین بار توسط سیفنئوس[۸۱] (۱۹۷۰) جهت مشخص کردن افرادی که فقدان ظرفیت بارز در تشخیص و ابراز کلامی هیجانات بدون علت فیزیکی دارند ابداع شد. از آن زمان نارسایی هیجانی موضوع پژوهشهای بسیاری قرار گرفته است. چرا که نارسایی هیجانی میتواند به ایجاد مشکلاتی در روابط بین فردی، انطباق با هیجانات مختلف، حوادث استرس آور زندگی آسیب پذیری بیشتر فرد در برابر آنها منجر شده، به علاوه میتواند در استفاده از مکانیزم های مقابلهای ناکارآمد احتمال گرایش به سوء مصرف مواد و الکل را افزایش دهد (ون رسوم و همکاران به نقل از فاتحی نیا، ۱۳۸۸).
نارسایی هیجانی به یک سبک شناختی-عاطفی اشاره دارد که نتیجه آن اختلال خاص در بیان و پردازش هیجانات است. ولی معنای حقیقی آن «پریشانی در توصیف کلامی احساسات» است (کتلین[۸۲]، ۱۹۹۸، ترجمه عباس بخشی پوررودسری و شهرام محمدخانی، ۱۳۸۱). نارسایی هیجانی سازه شخصیتی است که با فقدان خیالپردازی، ظرفیت کم برای افکار سمبولیک و ناتوانی برای تجربه و بیان هیجانات مثبت مشخص میشود. نارسایی هیجانی به حالتی اطلاق میشود که در اثر آن فرد در درک پردازش و هیجانات خود مشکل دارد (سیفنئوس، ۱۹۷۳).
ویژگی اصلی نارسایی هیجانی عبارتند از: ناتوانی در بازشناسی و توصیف کلامی هیجانهای شخص، فقر شدید تفکر نمادین که آشکارسازی بازخوردها، احساسات، تمایلات وسابقها را محدود میکند، ناتوانی در بکارگیری احساسات به عنوان علایم مشکلات هیجانی، تفکر انتفاعی در مورد واقعیتهای که اهمیت بیرونی، کاهش یادآوری رویاها، دشواری در تمایز بین حالتهای هیجانی و حسهای بدنی فقدان جلوههای عاطفی چهره، ظرفیت محدود برای همدلی و خودآگاهی (تول میدا گلیاورویمر[۸۳]، ۲۰۰۵). بحث پیرامون اینکه آیا نارسایی هیجانی یک صفت با ثبات شخصیتی است و یا یک پدیده وابسته به حالت که بطور عمده به سطح افسردگی مرتبط است، چالشهای زیادی را بین پژوهشگران برانگیخته است. مطالعات بالینی نشان میدهد که همزمان با کاهش افسردگی ، نارسایی هیجانی نیز کاهش می یابد، با این حال تیلور و بگبی[۸۴] بیان داشته اند که بین صفات مطلق و ثبات نسبی در زمینه صفات شخصیتی تفاوت وجود دارد.
فوکونیشی[۸۵] و همکاران(۱۹۹۷) گزارش کردند که در مطالعه دانشجویانی که دارای تجربهی مراقبت مادری ضعیف بودند، آزمودنیها، مخصوصا در زمینه دشواری احساسات، ویژگیهای نارسایی هیجانی را نشان دادند. کریمر[۸۶] و لودر[۸۷] (۱۹۹۵) معتقدند که دلبستگی ناایمن میتواند فراگیری چگونه احساس کردن را با شکست مواجه کند و زمینه را برای ابتلا به نارسایی هیجانی هموار سازد. نارسایی هیجانی، ناتوانی در پردازش شناختی اطلاعات هیجانی و تنظیم هیجانها[۸۸] (بگبی و تیلور، ۱۹۹۷؛تیلور، ۲۰۰۰؛تیلور و بگبی، ۲۰۰۰؛ لبن، آهرن، شواتز و کاسیناک، ۱۹۹۷)، سازه ای است چند وجهی مشکل از دشواریدر شناسایی احساسات[۸۹] و تمایز بین احساسات و حسهای بدنی مربوط به انگیختگی هیجانی؛ دشواری در توصیف احساسات[۹۰] برای دیگران؛ قدرت تجسم محدود که با قلت خیالپردازیها مشخص میشود؛ سبک شناختی عینی (غیر تجسمی)، عملگرا و واقعیت مدار یا تفکر عینی[۹۱] (تیلور و بگبی، ۲۰۰۰؛ سیفنئوس، ۲۰۰۰). افراد مبتلا به نارسایی هیجانی، حسهای بدنی[۹۲] بهنجار را بزرگ میکنند، نشانههای بدنی انگیختگی هیجانی[۹۳] را بد تفسیر میکنند، درماندگی هیجانی[۹۴] را از طریق شکایتهای بدنی[۹۵] نشان میدهند، و در اقدامات درمانی نیز به دنبال درمان نشانههای جسمانی هستند (تیلور، پارکر، بگبی و اکلین، ۱۹۹۲).
شواهد متقاعد کنندهای وجود دارد مبنی بر اینکه نارسایی هیجانی بیماران مبتلا به افسردگی اساسی همزمان با بهبودی افسردگی آنها کاهش مییابد اما با این وجود تفاوت نسبی در نمرات نارسایی هیجانی این افراد در طول زمان ثابت میماند. نتایج حاصل از یک مطالعه پیگیری پنج ساله بر روی نمرات نارسایی هیجانی در مبتلایان به افسردگی حاکی از ثبات نسبی نمرات نارسایی هیجانی بود.ثبات نسبی سازهای شخصیتی اندازهگیری شده و توانایی آن در پیشبینی تغییرات خلقی در راستای حمایت از این فرضیه است که بخش اعظم تفاوتهای بین فردی در زمینه ابعاد شخصیتی منعکس کننده تفاوتهایی است که در زمینه صفات شخصیتی وجود دارد نه منعکس کننده تفاوتهای موجود در زمینه عواطف وابسته به حالت و بطور کلی عقیده مبرا نیست که نارسایی هیجانی عامل خطرساز برای بسیاری از اختلالات روانپزشکی است، زیرا افراد مبتلا به این عارضه بسیار تحت فشار همبستههای جسمانی هیجانی هستند که به کلام در نمیآیند. این نارسایی مانع تنظیم هیجانات شده، سازگاری موفقیتآمیز را مشکل میسازد. نارسایی هیجانی واژهای یونانی است که به معنای نبود واژه برای ابراز هیجانها است (وینگر هوتیس[۹۶]، نیکلیک[۹۷] و دنولت[۹۸]، ۲۰۰۸).
نارسایی هیجانی به دشواری در خود نظمدهی هیجانی و به عبارت دیگر، به توانایی در پردازش شناختی اطلاعات هیجانی و نظمدهی هیجانها با دشواریهایی مواجه هستند و در تمایز احساسات درونی از احساسات بدنی مشکل دارند (بشارت، ۱۳۸۷؛ سوارت[۹۹]، کورتکاس[۱۰۰] و آلمن[۱۰۱]، ۲۰۰۹). باتوجه به نقایص شناختی و عاطفی چنین فرض میشود که ناگویی خلقی (نارسایی هیجانی) میتواند با شاخصهای سلامت به طور کلی و با مشکلات جسمانی و پزشکی به طور خاص رابطه داشته باشد.پژوهشگران دریافتهاند ناگویی خلقی با تعدادی از مشکلات جسمانی مانند مسائل مرتبط با فشار خون اساسی، بیماری التهاب مثانه[۱۰۲]، ابعاد مربوط به درد، ناراحتی قلبی و انواع دیابت ارتباط دارد (دوبی[۱۰۳]، پاندی[۱۰۴] و میشرا[۱۰۵]، ۲۰۱۰). در برخی از پژوهشها نارسایی هیجانی را با ناتوانی در ارزیابی و ابراز هیجانها در ارتباط دانستهاند. در حمایت از این ادعا، میتوان گفت نشانههای ناکارآمدی و نارسایی در نظمدهی هیجانها در بیش از نیمی از اختلالهای محور I و در تمام اختلالهای تشخیصی محور II نسخه بازنگری شده چهارمین مجموعه تشخیص و آماری اختلالهای روانی[۱۰۶] اتفاق میافتد (حسنی، ۱۳۸۹). اگر چه هیجانها اساس زیستشناختی دارند، اما افراد قادرند بر هیجانها و ابراز آنها تسلط داشته باشند.
نظمدهی هیجانی به اعمالی اطلاق میشود که به منظور تغییر یا تعدیل یک حالت هیجانی به کار میرود. به طور کلی نظمدهی هیجان یکی از عوامل اساسی بهزیستی است و در سازش یافتگی با رویدادهای تنیدگی زای زندگی نقش مهمی ایفا میکند. موفقیت در نظمدهی هیجان با افزایش پیامدهای سلامتی، عملکرد تحصیلی و عملکرد شغلی همراه است و به عکس، نارسایی در نظم دهی هیجان با اختلالهای روانی، شخصیتی، اختلالهای اظطرابی و…. در ارتباط است (حسنی و همکاران، ۱۳۸۷). افراد برای نظمدهی هیجانها از راهبردهای متفاوتی استفاده میکنند که میتوانند سازشیافته (تغییر توجه بعد از یک شکست عاطفی یا تعدیل احساسات از طریق نوشتن) یا سازش نایافته و ناکارآمد (فاجعه آمیز پنداری و نشخوار ذهنی) باشند (واندیلن[۱۰۷] وکول[۱۰۸]، ۱۹۹۷).
بوسی[۱۰۹] (۱۹۹۷) چنین مطرح میکند که احتمالا مشکلات نظمدهی هیجان در نارسایی هیجانی به دلیل گسستگی فرآیندهای نمادین و تجارب حسی از سوی دیگر است. یافتههای پژوهشی نشان میدهند افراد واجد نارسایی هیجانی از راهبردهای ناکارآمد نظمدهی هیجان، منع و سرکوبگری بیشتر و ارزیابی مجدد کمتر استفاده میکنند (سوارت و دیگران، ۲۰۰۹). به نظر میرسد که راهبرد سرکوبگری هیجانها با ویژگی اصلی نارسایی هیجانی، یعنی با دشواری در شناسایی و توصیف احساسات همبسته است.
شاهقلیان و دیگران (۱۳۸۶) نشان دادند نارسایی هیجانی با سرکوبگری هیجانی و نشخوار و سبک دوسوگرایی در ابرازگری هیجانی رابطه مثبت و در کل با سلامت عمومی پایین رابطه دارد. یی[۱۱۰]، لو[۱۱۱] و زونگ[۱۱۲] (۲۰۰۷) نیز نشان دادند که افراد دارای نمرههای بالا در مقیاس نارسایی هیجانی بیش از افراد واجد نمرههای پایین در این مقیاس از ابعاد مقابله منفی استفاده میکنند. همچنین نشان دادند که نارسایی هیجانی با سبکهای سازش نایافته[۱۱۳] نظمدهی هیجانها (با ولع غذا خوردن، نوشیدن الکل) همبستگی مثبت و با رفتارهای سازش یافته (تفکر در مورد فهم احساسات درماندهساز[۱۱۴]) همبستگی منفی دارد (دوبی[۱۱۵] و دیگران، ۲۰۱۰).
یعنی:
ضرایب ماتریس عملگر[۶] ضرایب تابع[۷] = دامنه
بدینوسیله لگاریتم در l.h.s به دو قسمت تقسیم میشود. بر اساس
از آنجا که رفتار لگاریتمی در نتیجه انتگرالگیری بیش از برخی مومنتوم حلقه مجازی است، این مطلب را مجددا” بازنویسی می کنیم:
که نشان میدهد ضریب شامل سهمی از ممنتای مجازی بزرگ از اصلاح حلقه در مقیاس به است در حالیکه سهم انرژی پائین در عناصر ماتریس تفکیک شده است.
البته دومی را در تئوری اختلال برای گذار بین حالتهای فیزیکی مزون نمیتوان محاسبه کرد نکته این است که ما OPE را برای حالتهای خارجی کوارک خارج از پوسته غیرفیزیکی فقط به منظور استخراج ضرایب ویلسون که برای ساخت هامیلتونین مؤثر نیاز داریم محاسبه میکنیم.
بدین منظور می بایستی این موضوع را در نظر بگیریم که دامنه غیرفیزیکی بیمعنی است از آنجا که توابع ضریب به حالتهای خارجی بستگی ندارد اما ساختار فاصله کوتاه را در تئوری نشان میدهد به محض اینکه ضرایب را استخراج و تئوری مؤثر را نوشتیم اصل کمترین برای ارزیابی دامنه واپاشی با بهره گرفتن از برخی رویکردهای غیراختلالی را میتوان بکار برد.
در تفسیر نقش مقیاس ممکن دو جنبه متفاوت را تشخیص می دهیم از نقطه نظر تئوری مؤثر فقط یک مقیاس بازبهنجار است در فرایند بازبهنجارش مؤثر مکانی معرفی میشود شرایط از طریق روشی بعدی است از سوی دیگر از نقطه نظر تئوری کامل ، به عنوان مقیاسی عمل میکند که سهم کامل به بخش کمانرژی و پرانرژی تفکیک شده است همچنانکه از بالا آشکار است به همین دلیل فاکتور مقیاس نام دارد.
مقیاس فاکتور کردن
ساختار مادون قرمز از دامنه از طریق مومنتوم خارج از پوسته مشخص میشود. در حالت عمومی با هر وضعیت و پیکربندی مومنتوم دلخواه بررسی می شود. همراه یا بدون جرم کوارک خارجی- روی پوسته یا خارج از پوسته و با واگراییهای مادون قرمز تنظیم شده توسط مومنتای خارج از پوسته. توده کوارک (جرم کوارک) جرم گلوئون ساختگی یا با تنظیم ابعادی به علاوه در مورد مومنتای خارج از پوسته دامنه وابسته به پارامتر پیمانه میدان گلوئون است. همه این موارد به ساختار مادون قرمز یا ساختار فاصله بلند دامنه وابسته است بنابراین وابستگی به این گزینه برای همه دامنه و برای عناصر ماتریس عملگر یکسان است و توابع ضریب نادیده گرفته میشود. برای بررسی اینکه وضعیت برای یک انتخاب خاص از اهمیت حیاتی برای محاسبات عملی خوردار است. از طرف دیگر میتوان با بهره گرفتن از این آزادی انتخاب رفتار خطوط خارجی را بر اساس راحتی یا طعم انتخاب کند گاهی اوقات با این حال حفظ وابستگی ناخوشایند بر جرم خارجی و/ یا پیمانه گلوئون به منظور داشتن یک بررسی مفید است. بنظر میرسد که این وابستگی در واقع منجر به حذف برای ضریب ویلسون می باشد.
هامیلتونی موثر در بر هم کنش های ضعیف
هامیلتونی مؤثر
بخش دوم خلاصهای از هامیلتونین مؤثر برای واپاشی ضعیف است، را که مورد بحث قرارمی گیرد. همه واپاشیهایی را که اصلاحات NLO برای آنها در نوشتار محاسبه شده. این شامل فهرستی از شرایط اولیه فهرستی از تمام تکحلقهای و دوحلقهای ماتریس ابعاد ناهنجار و در نهایت جداول ارزشهای عددی وابسته به ضرایب ویلسون و و طرحهای بازبهنجارش در نظر گرفته شده میشود در برخی از موردها ما قادر به دادن فرمول تحلیلی برای هستیم.
تمامی هامیلتونینهای مؤثر رایکی یکی با کمک گرفتن از فرمولهای اصلی و فرایند بخش قبلی بحث خواهد شد که دیدن شباهتها و تفاوتها بین موارد مختلف آسان است واختصرا” همچنین شامل گذار و که هر چند عمدتاً در تقریب لگاریتمی شناخته شده و شایسته توجه ویژه می باشد.
در نهایت بعنوان یک آمادگی برای بخش سوم توضیح مختصری از بسط جعبه پنگوئن[۸] (PBE) که میتواند بعنوان مدلی از OPE خصوصاً برای مطالعه وابستگی که در واپاشی ضعیف بررسی در نظر گرفته شود بعلاوه بخشی از محاسبات NLO QCD در چارچوب HQET گنجاندهایم.
این فصل تا حدودی مباحث خارج از اهمیت را پنهان میکند همچنین یک بحث جامع از HQET به وضوح فراتر از نوشتار حاضر است.
با این حال کاربردی از فرمالیسم عمومی را برای اصلاحات مسافتهای کوتاه QCD نشان داده خواهد شد و در این چارچوب برخی نتایج مهم NLO که در HQET بدست آمدهاند را خلاصه می کنیم.
عملگرهای همیلتونی موثر
به منظور تسهیل در ارائه هامیلتونینهای مؤثر در واپاشی ضعیف، مجموعهای از عملگرهای مرتبط با آن را در ذیل ارائه می شود که در شش کلاس تقسیمبندی شدهاند. این عملگرها نقشی عمده را در پدیدهشناسی واپاشی ضعیف بازی میکنند. کلاسها به شرح زیرند:
عملگرهای جریان- جریان(شکل (a)3):