امکان سرکوب نیروها و فرآیندهای فاسد
قطع یا مهار حلقههای سازندهی فساد و جلوگیری از رشد تصاعدی آن در محیط(محدثی،فاضلی و عابدیجعفری،۱۳۹۱،ص۶۲-۶۰).
اگر چنین درکی از سلامت داشته باشیم، دیگر نمیتوانیم سلامت را با فقدان فساد برابر بگیریم. در این معنا، وجود یکی موکول به فقدان آن دیگری نیست. هر یک واقعیت مستقلی است که جدای از دیگری حیات دارد. برآیند نیروها و فرآیندهای این دو واقعیت مستقل است که نتیجه را به نفع یکی از طرفین رقم میزند. به زبان تمثیل، میتوان از کالبدی سخن گفت که در آن همزمان هم گلبول سفید وجود دارد و هم ویروس. بسته به شرایط، نیروی یکی بر آن دیگری میچربد و بدن را در جهت بیماری یا سلامتی میبرد(محدثی، فاضلی و عابدیجعفری،۱۳۹۱،ص.۶۰).
در نزد برخی از محققان فقدان سلامت یکی از اشکال فقدان سلامت است و لذا عدم سلامت برابر با فساد نیست. محققان متعددی وجود دارند که به سلامت اینگونه مینگرند و آن را چیزی بیش از فقدان فساد میدانند. به عنوان مثال، هیوبرتز و دیگران در مطالعاتشان دربارهی فساد و سلامت پلیس، از انواع نقض سلامت سخن میگویند که آشکارا نشان میدهد که دایرهای که عدم سلامت را پوشش میدهد وسیعتر از دایرهی فساد است: “موارد نقض سلامت یا اشکال بد رفتاری را میتوان از هم تمیز داد که در ادامه مشاهده میشوند:
فساد، نظیر سوء استفاده از اداره برای دستاورد شخصی؛
کلاهبردای و دزدی منابع؛
تضاد منافع (خصوصی و عمومی) به منزلهی نتیجهی دادن یا دریافت کردن هدایا؛
تضاد منافع به منزلهی نتیجهی مشاغل و فعالیتهای بیرون از سازمان؛
خشونت بیدلیل علیه شهروندان و مظنونین؛
روشهای پلیسی کردن نامناسب دیگر (تجسس)؛
سوء استفاده از اطلاعات و دستکاری آن؛
بد رفتاری با (تبعیض و آزار جنسی) همکاران و شهروندان؛
حیف و میل و سوء استفاده از منابع سازمانی؛ و
سوء رفتار ولو در خارج از ساعات کاری (Huberts, Kaptein, & Lasthuizen, 2007, p. 589).
این فهرست از انواع نقض سلامت، حاکی از این است که فقدان سلامت چیزی بیش از فساد است و نیازی نیست که خود نویسندگان به این نکته اشاره کنند. اما جالب این است که آنان خود بلافاصله میافزایند: “این نشان میدهد که سلامت یا رفتار شایسته بسی بیش از فاسد نبودن معنی میدهد. با وجود این، پر واضح است که فساد «به عنوان سوء استفاده از اداره برای دستاورد خصوصی"، جنبهی قاطعی از سلامت سازمانی است (Huberts, Kaptein, & Lasthuizen, 2007, p. 590).
تعاریف سلامت نیز با در نظر گرفتن دیدگاههای ویژهای مورد توجه بوده است که میتوان به ترتیب با دیدگاه نهادی، قانونی و اخلاقی به آن پرداخت.
در بسیاری از تعاریف سلامت، سازمان، گروه، یا واحد اجتماعیای سالم تلقی میشود که در آن عوامل نهادینه شدهای وجود داشته باشد که علاوه بر این که امکان تخطی از مقررات و قوانین موجود را به حداقل برساند و حرکت در چارچوب تعریف شده را در عالیترین شکلش پاس بدارد، به عملکرد متوازن و هماهنگ واحدهای سازنده بینجامد. برای این که این امر محقق شود، پارهای از متغیرها مورد توجه قرار میگیرد تا امکان تحقق بیشترین سلامت را تضمین کنند. در زیر برخی از تعاریفی که در این دسته جای میگیرند آورده شده است:
تعریفی که دفتر اوراسیا و اروپا (کارگزاری ایالت متحده برای توسعهی بینالمللی USAID[22]) سلامت حکومت را با واژهی اختصاری TAPEE در پنج عامل خلاصه کرده است. این عوامل عبارتند از: شفافیت[۲۳]، پاسخگویی[۲۴]، پیشگیری[۲۵]، تقویت[۲۶]، و آموزش[۲۷]. این فرمول قرار است ایمنی نهادی علیه فساد را از طریق شناسایی امکانات آسیبپذیری تقویت کند (Lanyi, Anthony; Azfar, Omar;, 2005, p. 13).
این فرمول “بر این قضیه استوار است که اعمال فاسد وقتی پا میگیرند که نهادهای بخش عمومی و خصوصی در محیطهای نهادی عمل کنند که مشخصهی آنها ضعف نظاممند در این پنج عامل است” (Lanyi, Anthony; Azfar, Omar;, 2005, p. 13).
تعاریفی در رابطه با هر یک از این عوامل پنجگانه ارائه شده است:
شفافیت: شفافیت (transparency) توانایی شهروندان، مقامات عمومی، و جامعهی مدنی برای کسب اطلاعاتی است که آنان را برای تصمیمگیری آگاهانه و پاسخگو نگه داشتن عاملان بخش عمومی بدان نیازمندند.
پاسخگویی: پاسخگویی (accountability) سازوکارهایی است که مقصود از آنها اطمینان از این است که نهادها و نیروهای حکومتکننده به نحو صادقانهای وظایفی را که بدانها در قبال شهروندان، تجارت کنندگان، و دیگر سهامداران واگذار شده انجام دهند.
پیشگیری: پیشگیری (prevention)ساختاربخشی نهادها و سازمانها تا آنجا که فرصتهای فساد را کاهش دهد. این شامل تقلیل انحصار و اختیار، حقوق ساختن خدمات مدنی، جدا کردن بخشهای خصوصی و عمومی و رسمی کردن روابط خصوصی- عمومی است.
اعمال/اجرای قوانین یا اقدامات تضمین کننده سلامت: (enforcement) انگیزههایی برای پیروی از قواعد پاسخگویی. تقویت مؤثر گاهاً نیازمند تضمینهای اداری برای اهمال، عملکرد ضعیف، یا عدم پیروی و نیز تضمینات جنایی برای فساد است.
آموزش: (education) ابعاد آگاهی، حمایت، و ارزشهایی که میتوانند از طریق حکومت و بخش خصوصی برانگیخته شوند. آموزش در هویتیابی، جامعهپذیری، و نهادی شدن ارزشها و معیارهای مرتبط سلوک اجتماعی تجسم مییابد که تساهل به نفع فساد را کاهش میدهد و سلامت را در روابط بخش عمومی و خصوصی تشویق میکند.
تعریفی که بنر وهان از سلامت ارائه میکنند نیز مبتنی بر سازوکارهای نهادینه شده است: “سلامت بیش از فقط رعایت کردن قواعد و قوانین است. قانون حدی پایینتر و یک نقطهی عزیمت اخلاقی حداقلی را تدارک میبیند. خط مشی سلامت ترکیبی از سرکوب و پیشگیری را ایجاب میکند. از یک طرف، یک سازمان باید اقداماتی را اگر که کارکنش به نحو نامناسبی عمل کنند، انجام دهد (سرکوب). از طرف دیگر، باید همهی کار را برای تغییر وسوسههایی انجام دهد که میتوانند سبب شوند خدمتگزارهای مدنی به نحو نامناسبی عمل کنند (پیشگیری). تقدم باید به پیشگیری داده شود. نه فقط پیشگیری مؤثرتر است بلکه با در نظر گرفتن همهی جوانب، سرمایهگذاری بسیاری وقتها کمتر از هزینهی ترمیم آسیبهای ایجاد شده از رفتار نامناسب است” (Haan, Inade; Benner, Hans;, 2008, p. 16).
کایس و همکارش سلامت یک سازمان را بر اساس چهار مشخصهی زیر تعریف میکنند که نشان میدهد که تعریف آنان مبتنی بر سازوکارهای نهادی است. هر سازمانی که این خصوصیات را بروز دهد سازمانی برخوردار از سلامت است:
زبان تصمیمگیری اخلاقی مورد استفاده است. کارمندان به طور باز و مطمئن در باب دلالتهای اخلاقی اعمال بحث میکنند … .
حمایتها و رویههایی ساختاری که تصمیمگیری اخلاقی را تسهیل میکنند، رشد یافته باشند. …
فرهنگی از گشودگی، مسئولیت و التزام به اهداف متکثر کسبوکار شکل گرفته.
رشد کارکنان ارزشمند باشد (Kayes, Christopher D.; Stirling, David; Nielsen, Tjai M.;, 2007, p. 61).
دستهای دیگر از تعاریف ارائه شده دربارهی مفهوم سلامت، متمرکز بر معیار رعایت قانون و اخلاق است. در این تعاریف، سلامت یعنی رعایت قوانین و مقررات، هنجارها و ارزشهای اخلاقی. در زیر به برخی از نمونههای این نوع تعریف از سلامت به اجمال اشاره خواهیم کرد:
هیوبرت و دیگران از جمله محققانی هستند که سلامت را بر اساس رعایت قوانین و اخلاق تعریف میکنند. در نزد آنان مفاهیم فساد، سلامت، و اخلاق با هم ربط دارند. همانطور که تعاریف ارائه شده از مفهوم فساد حاکی از آن است که فساد تخطی از هنجارها و ارزشهای اخلاقی مورد قبول جامعه برای نیل به منافع شخصی است، سلامت به همان میزان اما البته به نحو ایجابی با اخلاق پیوند دارد و بر اساس آن تعریف میشود. از نظر آنان مهمترین معیار داوری دربارهی سلامت –خواه سلامت فردی و خواه سلامت نهادی- ارزشها و هنجارهای اخلاقی است: “سلامت، کیفیتی از افراد و کیفیتی از سازمانها (Kaptein, Muel; Van Reenen, Peit;, 2001, p. 283). سرشت اخلاقی این ارزشها و هنجارها به آنچه منزلهی سلوک درست، منصفانه، یا خوب مورد داوری قرار میگیرد، اشاره دارد. ارزشها اصولی هستند وزن معینی را در گزینههای کنش شخص با خود حمل میکنند (آنچه خوب است انجام گیرد و آنچه بد است و میبایست از آن احتراز کرد) (Kolthoff, Emile; Erakovich, Rodney; Lasthuizen, Karin;, 2010, p. 597). هنجارها به لحاظ اخلاقی رفتار صحیح را در یک شرایط معین مشخص میکنند. ارزشها و هنجارها راهنمای عملاند و مبنایی اخلاقی را برای موجه سازی و یا ارزشیابی آنچه شخص انجام میدهد و هست، فراهم میسازد” (Huberts, Kaptein, & Lasthuizen, 2007, p. 589).
۲-۳-جمعبندی تعاریف:
عمدهی مباحث مطرح شده تا به این جا به ایضاح مفاهیم فساد و سلامت و نیز دیگر مفاهیم مرتبط با آنها و نیز دستهبندی تعاریف مطرح دربارهی هر یک اختصاص یافته است. در بحث از فساد تاریخچه مفهوم و ریشهها و دلالتهای آن و نیز مباحثی چون دستهبندی تعاریف فساد، انواع فساد، مفهومپردازی فساد جامعهای، و فصل مشترک مباحث مربوط به فساد مورد بحث قرار گرفته است.
همچنین در قسمت دوم این بخش و در بحث از سلامت نیز سلامت و مفاهیم مرتبط با آن، ریشهی مفهوم سلامت، دلالتهای مفهوم سلامت، سطوح سلامت و دستهبندی تعاریف سلامت مورد بحث قرار گرفته است. بدین ترتیب، گام نخست برای ورود به مباحث نظری دربارهی فساد و سلامت و بررسی و ارزیابی طیف وسیعی از نظریهها -به ویژه دربارهی فساد- برداشته شده است تا پس از انجام آن امکان ورود به موضوع اساسیتر سنجش فساد و سلامت فراهم گردد.
۲-۴- گزارههای سلامت و فساد:
در برداشتن گامهایی علمی در بررسی هر پدیده، اولین گام ایضاح مفاهیم و تعاریف است. در گام بعدی آنچه مورد توجه محقق قرار خواهد گرفت، دستیابی به گزارههای علمی موجود از آن پدیده میباشد این گزارهها شامل نظریهها و روشها و … میباشد. در ادامه با توجه به مراتب علمی بیان شده ابتدا نظریههایی را که در بررسی موضوع سلامت و فساد موجود است بررسی خواهد شد و سپس به عمدهترین روشها و مدلهای موجود نگاهی افکنده میشود.
۲-۴-۱- نظریههای موجود در فساد:
همان گونه که مورون دوچ نیز گفته است نظریه مانند تور ماهیگیری است. اگر ماهیگیر با تور به صید ماهی میپردازد؛ نظریهپرداز، با نظریه دادن سعی در به دست آوردن حقیقت – البته بخشی از آن- را دارد. در بررسی پدیدهای همانند فساد و یا سلامت نیز، ناگزیر نیازمند نظریهپردازی است. با نگاهی به نظریههایی که تا کنون در رابطه با فساد ارائه شده است، این موضوع به راحتی نمایان میگردد که در ارائه هر نظریه، نظریهپرداز دارای رویکرد خاصی به پدیده بوده است. از جمله این رویکردها عبارتند از:
رویکرد اخلاقی که در این رویکرد بر عملکرد شخصی افراد تکیه میشود. در این نوع نظریهها تربیت اخلاقی افراد در شکلگیری فساد یا عدم شکلگیری آن بیشترین تأثیر را دارد.
در رویکرد روانشناختی بیش از هر چیز بر علل و عوامل روانی به عنوان علت فساد تأکید میشود. کسانی که از مشکلات و بیماریها و اختلالات روانی مختلف رنج میبرند عامل ایجاد فساد میشوند.
رویکرد جامعهشناختی، تبیینهای جامعهشناختی فساد از علل و عوامل اجتماعی فساد سخن میگویند. هر یک از نظریههای جامعهشناختی شکلگیری فساد را ناشی از علل یا سلسله علل معینی میدانند و در سطوح مختلف واقعیت اجتماعی به دنبال ریشهیابی فساد هستند.
رویکرد انسانشناختی: در این دسته از رویکردها، فساد به عوامل انسانی و فرهنگی خاص برای تبیین فساد تکیه میکند و به دنبال کشف علت یا علل عام و جهانی فساد نیست.
و فرهنگ سازمانی: صاحب نظران فرهنگ سازمانی بر فرهنگ سازمانی یا بافت فرهنگی سازمانی که فرد در آن کار میکند، تأکید میکنند. بحث محوری این نظریهها آن است که فرهنگ سازمانی مشخص افراد را به حالت ذهنی یا تمایل خاصی هدایت میکند که در نهایت این حالت ذهنی فرد را به سمت فساد سوق میدهد.
در هر کدام از رویکردها، مهمترین نظریات به اجمال توضیح داده خواهد شد. در ذیل رویکرد اخلاقی یکی از معروفترین نظریات موجود نظریهی موسوم به سیب بد است.
دگر آرزو هرچ باید بخواه
بدان دین نباشد خرد رهنمای
که کردند پیغامبرش را به دار
بران دار بر کشته خندان بد اوی
تو اندوه این چوب پوده مخور
بخندد برین کار فرد کهن
که شاهان نهادند آنرا به گنج
بخندد به ما بر همه مرز و بوم
که از بهر مریم سکوبا شدم
شما را سوی ما گشادست راه[۶۷۰]
در مورد تعداد کشتگان در اورشلیم استراتگوس رقم ۵۰۹/۶۶ را گزارش میکند.[۶۷۱]
سبئوس گزارش می کند که ۰۰۰/۳۰ نفر اسیر و ۰۰۰/۱۷ نفر کشته شدند.[۶۷۲] تئوفانس روایت می کند که ۰۰۰/۹۰ نفر کشته شدند، که رویدادنامهی ۱۲۳۴م و میخاییل سوری آن رقم را تأیید می کنند.[۶۷۳]
استراتگوس از کشتاری که یهودیان بر علیه مسیحیان راه انداختند نام میبرد. بر طبق گزارش او هنگامی که یهودیان اورشلیم متوجه شدند، که مسیحیان در مخزن آب اسیر شده اند رفتند، و پیشنهاد دادند که آنها نیز یهودی شوند تا از مرگ رهایی یابند، که با مخالفت مسیحیان روبرو شد. یهودیان از این موضوع بسیار خشمگین شدند، و با پرداختن نقره به ایرانیان بسیاری از مسیحیان را خریدند و کشتند.[۶۷۴]
رویدادنامهی ۱۲۳۴م و میخاییل سوری نیز گزارش می کنند که یهودیان از روی دشمنی مسیحیان را با قیمت پایین میخریدند، تا آنان را بکشند.[۶۷۵] رویدادنامهی خوزستان گزارش می کند که پس از بی احترامی آن یهودیان به مقبرهی حضرت عیسی، یزدین این موضوع را به اطلاع شاه رساند، و او ثروت آنها را توقیف و خودشان را مصلوب کرد.[۶۷۶]
سبئوس اما گزارش می کند که خسروپرویز دستوری فرستاد که بر آنهایی که اسیر شده اند ترحم داشته باشند، شهر را دوباره بسازند، اهالیش را بر اساس مقامشان دوباره در شهر سکنی دهند، و یهودیان را از شهر اخراج کنند.[۶۷۷]
رویدادنامهی ۱۲۳۴م و میخاییل سوری هم با سبئوس در مورد تبعید یهودیان از اورشلیم مطابقت دارند.[۶۷۸]
این گزارش بیانگر آن است که خسروپرویز در ماجرای درگیری یهودیان با مسیحیان، و قتل مسیحیان به دست آنها، جانب مسیحیان را گرفته است و با اخراج یهودیان از شهر آنها را تنبیه نموده است؛ هر چند طبق نظر بسیاری از منابع یهودیان در نقاط مختلف از لشکریان ایران استقبال میکردند و به نوعی آنها را ناجی خود میپنداشتند، اما در اینجا خسروپرویز با مجازات آنها به خاطر افراطی که در قتل مسیحیان انجام دادند نشان داد که در حین جنگ نیز تابع اصول خود میباشد، و تخطی آنها از این اصول او را ناراحت کرده است. به طور کلی اسیرانی که در شهرهای مختلف گرفته میشدند تأثیر بسیار زیادی بر روی اقتصاد حکومت خسروپرویز داشتند، زیرا معمولاً افرادی را که در کارهای صنعتی و ساختمانسازی ماهر بودند به اسارت میبردند و در نتیجه خدمات آنها باعث کمک زیادی به پیشرفت اقتصاد میگردید. مورونی نیز معتقد است که افراد زیادی که از سوریه به ایران برده شدند باعث بالا بردن رونق اقتصادی در آن مناطق گردیدند اما خود سوریه که نیروی کار زیادی را از دست داده بود با بحران اقتصادی روبرو بود.[۶۷۹]
استراتگوس که خود جزء اسیران بود اطلاعاتی از ورودشان به ایران میدهد که در هیچ منبعی وجود ندارد. بر طبق گزارش او هنگامی که آنها به بابل (احتمالاً منظور وی همان تیسفون است) رسیدند ایرانیان صلیب مقدس را در آستانه دروازه گذاشتند و به اسیران گفتند که باید آن را پایمال کنند، وگرنه کشته می شوند. تعداد کمی حاضر به انجام این کار شدند و بقیه جان دادند.[۶۸۰]
به نظر می آید که او در این قسمت بسیار اغراق می کند، زیرا اگر چنین بود پس چگونه خود آنتیوخوس استراتگوس زنده ماند، تا اینها را گزارش کند؟! البته به دلیل اختلافات سیاسی و تعصبات مذهبی آن روزگار احتمال وقوع توهینهایی وجود داشته است، اما نباید فراموش کرد که استراتگوس خود در میان اسیران از سرزمین خود تبعید شده بود و نفرت او از کسانی که این کار را انجام داده بودند ناگزیر پای مبالغه و اغراف را به گزارش او وارد کرده است؛ بنابراین باید با احتیاط آن را مورد بررسی قرار داد.
او در ادامه این قسمت از گزارش خود را نقض می کند. وی گزارش می کند که زکریا از ایرانیان خواست که مدتی به او فرصت دهند. سپس تمامی کشیشان، خادمان کلیسا و راهبان را جمع کرد و شروع به عبادت و اجرای مراسم مسیحی نمود، و تمامی جمعیت با او همصدا شدند و از سخنرانیهای او جمعیت به گریه افتادند سپس زکریا خواست تا مردم تمام کودکان زیر ۷ سال را جمع کنند و تعداد آنها به سه هزار نفر رسید. دشمن جلوی این کار آنها را نگرفت. سپس زکریا رو به شرق ایستاد کودکان را پشت سر خود قرار داد و مردم را پشت آنها و فرمان داد که حضرت عیسی را چنین مورد خطاب قرار دهند «ارباب مهربان» بر ما بخشش داشته باش.[۶۸۱]
همانگونه که مشاهده گردید در این جا او از جمعیت کشیشان و راهبان و خادمان کلیسا و مردم در حال عبادت نام میبرد و گزارش پیشین خود مبنی بر قتل کسانی که با ایمان بودند و صلیب مقدس را لگدمال نکردند کاملاً نقض می کند.
در ادامه، استراتگوس گزارش ملاقات خسروپرویز با زکریا و مردمش را گزارش می کند. بر طبق گزارش او یک روز پیش از رسیدنشان، خسروپرویز موبدان، جادوگران و فالگیران را جمع کرد تا از آنها در حضور زکریا استفاده کند، و با ایشان صحبتی انجام داد مبنی بر اینکه اگر بتوانند با انجام اعمال خارق العاده مسیحیان را شکست دهند به آنها هدایای بسیار خواهد داد و یکی از مغان به او اطمینان خاطر داد.[۶۸۲]
برای نگارنده واضح نیست که چگونه استراتگوس که خود اسیر بود از مکالمات محرمانهی میان شاه و مغان آگاهی یافته است! در حالیکه خود او به زودی پس از آن واقعه شبانه فرار کرد، و به اورشلیم بازگشت. به نظر گزارش حرفهای خسروپرویز و مغان زائیدهی ذهن خود استراتگوس یا بر اساس شنیدههای شفاهیش باشد. در هر صورت استراتگوس از مناظرهی یکی از مغان با زکریا در حضور خسروپرویز گزارشی ارائه میدهد، که ذکر آن خالی از لطف نیست.
بر طبق گزارش او آنها را به قصر وارد کردند، و به حضور خسروپرویز رساندند که صلیب عیسی در کنار او بود. خسروپرویز از زکریا برای اثبات خداییش تقاضای معجزهای کرد، اما زکریا در پاسخ، خود و مردمش را کسانی خواند که به خاطر گناهانشان اینک اسیر خسروپرویز شده بودند.
خسروپرویز در پاسخ خدایان خود را بزرگتر از خدای او دانست، و یکی از مغان را به حضور طلبید، آن مغ از زکریا خواست که به او بگوید دیروز چه کاری انجام داده است امروز چه کاری میخواهد بکند؟ و او متعهد شد که اگر زکریا پاسخ درست دهد به خدای او ایمان آورد، و اگر مغ توانست کاری را که زکریا دیروز انجام داده است، و امروز قصد دارد انجام دهد بگوید زکریا باید به آتش اعتماد کند و مسیحیت را رها سازد. زکریا خطاب به خسروپرویز مغ را دروغگو خواند، و خسروپرویز در حضور مردم سوگند خورد که اگر مغ دروغ گفته باشد دستور خواهد داد سرش را بزنند، اما اگر حقیقت را گفته باشد دستور کشتن زکریا را خواهد داد.
زکریا پس از توهین به مغ پرسید که آیا می تواند بگوید که زکریا دیروز چه کار کرده است و امروز قصد دارد چه کاری انجام دهد؟
مغ پاسخ داد که او از اسرار قلب زکریا آگاه است. ناگهان زکریا عصای مغ را از او گرفت و به او گفت: «آیا من قصد دارم که تو را بزنم یا نه؟» مغ متعجب شد زیرا میدانست هر پاسخی دهد زکریا برعکس آن عمل می کند. پس نتوانست پاسخی دهد. خسروپرویز دستور داد که گردن او را بزنند زیرا سوگند خورده بود[۶۸۳]
این قسمت از گزارش او تاییدی بر سیاست میانهروی خسروپرویز در مورد ادیان است؛ چنانکه حاضر به برگزاری مناظرهی بین مغان و زکریا می شود. نکتهی جالبتر این است که خسروپرویز به خاطر آن که قول خود را زیر پا نگذارد حاضر می شود یکی از بزرگترین مغان را به قتل برساند، و زکریا که دشمن او بود زنده بگذارد، و این موضوع نشانگر پایبندی خسروپرویز به حرف خویش به عنوان شاه است. در ادامه استراتگوس از سرنوشت زکریا خبر میدهد. او روایت می کند که خودش به همراه تعدادی از راهبان شبانه گریختند و خود را به اورشلیم رساندند، اما بعدها از یکی از راهبان به نام اباسیمون[۶۸۴] درباره زکریا به او گفت که پس از مدتی ایرانیان احترام بسیار زیادی برای زکریا قائل گردیدند. در میان همسران شاه زنی مسیحی بود که پیرو نسطوریوس ناپرهیزکار و منفور بود، اما به صلیب مقدس عشق زیادی میورزید (منظور او شیرین است). او از شاه تقاضا کرد و صلیب مقدس را به همراه زکریا و برخی از زندانیانی که انتخاب کرد، به قصر خود برد، و برای آنها شرایط بسیار خوبی فراهم کرد. به ایشان هدایای بسیار بخشید و هر چه خواستند فراهم کرد.[۶۸۵]
این قسمت از گزارش استراتگوس نشان میدهد که اسرا در شرایط چندان بدی هم به سر نمیبردند. زیرا اولاً فرار او به همراه تعدادی راهب نشانگر این است که تدابیر امنیتی آن قدر شدید نبوده است، که تعدادی راهب موفق به فرار از آنجا گردیدهاند. دوماً آن شخصی که به عنوان اسیر باقی میماند و بعدها سرگذشت زکریا را برای استراتگوس تعریف می کند یا آزادی خود را به دست آورده است یا فرار کرده است که در هر دو صورت نشانگر عدم فشار شدید بر اسرا میباشد. سوماً شرایطی که شیرین همسر مسیحی خسروپرویز برای زکریا و بعضی همراهان او فراهم می کند علاوه بر آنکه نشانگر نفوذ او در نزد خسروپرویز است، نشانهای از سیاست میانهروی خسروپرویز در مورد پیروان ادیان دیگر به ویژه مسیحیت است.
استراتگوس، در ادامه، نقش یهودیان را در دربار خسروپرویز چنین توصیف می کند:
«پس از مدتی یکی از یهودیان به افتخاری که به آن مرد خدا ]زکریا[ اعطا شده بود حسادت برد، و او را نزد شاه متهم کرد. زیرا با کمک پیروزمندانهی شیطان یهودیان برای دسترسی به او ]خسروپرویز[ آزادی داشتند، و آنها گفتند او مرتکب زنا شده است، و پولی به یک دختر هرزه دادند که چند روز به زایمانش مانده بود و اینگونه آن دختر را وادار کردند که از او نزد شاه شکایت کند».[۶۸۶]
این بخش از گزارش او نشاندهنده اهمیت یهودیان در دربار ساسانی است، آنگونه که به راحتی میتوانستند به حضور شاه برسند. استراتگوس گزارش نمیکند که نتیجه این توطئه چه بود اما به نظر نمیرسد که تأثیر زیادی در جایگاه زکریا به وجود آورده باشد، زیرا استراتگوس در ادامه آن ماجرا باز از زبان سیمون گزارش می کند، که یکی از شاهزادگان آن سرزمین که همسرش ناباردار بود از زکریا خواست تا برایشان دعا کند، و با دعاهای زکریا آن زن بچهدار شد.[۶۸۷] در مورد مکان صلیب، در ایران، رویدادنامهی خوزستان گزارش می کند که یزدین جشن بزرگی برپا کرد با اجازهی شاه تکهای از صلیب مقدس را برای خود نگه داشت، و صلیب را نزد شاه فرستاد. شاه نیز آن را به عنوان نشانهای از افتخار به همراه ظروف مقدس در خزانهی جدیدی که در تیسفون ساخته بود گذاشت.[۶۸۸]
۳-۲-۳ نفوذ ایرانیان در آسیای صغیر و تقاضای هراکلیوس برای صلح
رویدادنامهی پاک که به داشتن سالشماری دقیق معروف است گزارش می کند، که در سال ۶۱۵م فرمانده ایرانی به نام شاهین[۶۸۹] به خالکدون و مناطق کریسپولیس و ککونیوم [۶۹۰]رسید، و به سمت مخالف نگاه کرد، و پس از دریافت هدایایی از امپراتور هراکلیوس که شخصاً با ناوگانی به اسکلهی خالکدون رسیده بود به او وعده داد که اگر عدهای از رومیان به سفارت نزد خسروپرویز روند صلح به وجود خواهد آمد. در واقع سه سفیر نزد خسروپرویز فرستاده شدند، المپیوس، لئونتیوس (فرمانده شهر) و آناستاسیوس کشیش سرپرست کلیسای قسطنطنیه. آنها همچنین نامه هایی را نزد خسروپرویز بردند.[۶۹۱]
هالدن معتقد است که در سال ۶۱۵ م نیروهای ایرانی در آسیای صغیر به شدت نفوذ کرده بودند، و به بوسفور رسیده بودند، اما هنوز ارتشهای بیزانس تمام قوای خود را از دست نداده بودند. هنوز ارتشهایی در ارمنستان، آناتولی، کلیکیه، و همچنین نیروهایی در مصر تحت فرماندهی نیکتاس موجود بودند. با این حال قدرت آنها چندان نبود که بتوانند از فتح سوریه، فلسطین و مصر که منطقه اصلی اقتصادی بیزانس بود جلوگیری کنند.[۶۹۲] رویدادنامهی پاک متن نامه به خسروپرویز را گزارش کرده است که ویتبی مترجم آن بر این باور است که نویسندهی آن به یک رونوشت دقیق از آن نامه دسترسی داشته است. به دلیل اهمیت این نامه، در اینجا ترجمهاش ارائه میگردد:
«خداوند که همه چیز را ساخته است و آنها را با بزرگیش نگه میدارد هدیهای متناسب با خوبی خویش یعنی امپراتوری را به انسان ارزانی داشت، که به وسیله آن ما به یک زندگی بیدردسر برسیم، یا در هنگام سختیها درمان را بیابیم. با در نظر گرفتن این موهبت الهی که منظورمان از آن توجه امپراتوری است، و با توجه به بخشایندگی فراوان شما بالاتر از همه چیز استدعا داریم که شما ما را به خاطر جسارت حال حاضرمان در رجوع به قدرت شما برخلاف رسم سیاسی سابق، شایستهی بخشش بدانید. زیرا ما میدانیم که در دوره های پیشین رسم بود که وقتی منازعهای بین دو دولت در میگرفت پادشاهان نمایندهی هر کدام را بر میانگیخت، تا مسائل مورد نزاع را به وسیلهی ارتباط با یکدیگر حل کنند. اما فوکاس که بر علیه دولت روم توطئه کرد این نظم را بر هم زد. زیرا پس از فاسد ساختن ارتش روم در تراکیه، او ناگهان به شهر سلطنتی ما حمله کرد، و ماوریکیوس را که با پرهیزکاری حکومت کرده بود با همسر به علاوهی فرزندان، خویشاوندان و تعداد نه چندان کمی از صاحب منصبانش کشت، و او با این کارهای شیطانیش هم راضی نشد، و حتی احترامی را که شایستهی بخشندگی فراوان شماست رعایت نکرد بنابراین پس از آن به خاطر تقصیرات ما، شما امور دولت روم را به این وضعیت بسیار تحقیرآمیز در آوردید.
هنگامی که او که اینک بر ما حکومت می کند به همراه پدر زنده یادیش فهمید که آن فاسد چه کارهایی انجام داده است آنها تصمیم گرفتند، که دولت روم را از سختیهایی که آن مرد به وجود آورده بود رها سازند. در واقع آنها موفق شدند؛ هر چند دولت ]روم[ را در برابر بزرگی شما تحقیر شده دیدند، و پس از مرگ آن غاصب امپراتور ما خواست که خویشاوندانش را بردارد، و نزد پدرش در آفریقا برد. پس از آنکه او به ما اصرار کرد کسی را که می خواهیم به عنوان امپراتور برگزینیم، به سختی درخواستهای ما را پذیرفت و قبول کرد که امپراتور شود، و به خاطر بینظمی بین دو دولت و به علاوه به خاطر نزاع درونی، او فرصتی نیافت که کاری را که بایستی انجام داده شود، انجام دهد؛ یعنی احترامی را که به قدرت فراوان وقار شما بدهکار است به وسیلهی فرستادن سفرا ارائه نماید، و بنابراین ما تصمیم گرفتیم که سنتی را که در بالا ذکر شد نادیده بگیریم، و به خاطر اینکه انسانهای ناچیزی هستیم، با فرستادن افراد مشخصی که در واقع بهتر است هم تراز با جای پای شما در نظر گرفته شوند، به چنان شاه بزرگی التماس کنیم. اما به خاطر رویدادهای به وجود آمده تا به حال جرئت نکردهایم چنین کاری کنیم. با این حال هنگامی که شاهین، با شکوهترین بابمنزدگ [۶۹۳]فرماندهی ارتش ایران به منطقهی خالکدون آمد، و با پارساترین امپراتور ما و خودمان دیدار کرد، همه از او خواستند تا به مذاکرات صلح دست بزند. او گفت که خودش چنین قدرتی ندارد، اما در این باره از بزرگواری شما تقاضا می کند. اما اینک، او همچنین پیغامی را با اسپاداداور[۶۹۴] نزد ما فرستاد با این سوگند که شما با بزرگی فراوانتان کسانی را که ما فرستادهایم به شیوهی صحیح میپذیرید و بدون آسیب دیدگی نزد ما بر میگردانید، و اینکه به خاطر نیکوکاری شما دستور داده اید که این کار انجام شود. در عوض ما با اعتماد به رشته حوادث و بالاتر از همه با توکل به خدا و اعلیحضرت ]خسروپرویز[ بردههای شما المپیوس با افتخارترین کنسول سابق، فرماندهی نجیب زاده دادرس[۶۹۵] و لئونیتوس با شکوهترین کنسول سابق، نجیب زاده و فرماندار شهر[۶۹۶]و آناستاسیوس کشیش بسیار مورد محبت خدا و سینکلوس [۶۹۷]شهر را نزد شما میفرستیم. ما استدعا داریم که آنها به خاطر بزرگی فراوان شما به شیوهی صحیح پذیرفته شوند، و به زودی نزد ما برگردند؛ در حالی که برای ما صلح را استوار کنند، که مورد پسند خداوند و قدرت صلح دوست شماست. ما از بخشندگی شما بسیار خواهش می کنیم، تا هراکلیوس پرهیزکارترین امپراتور ما را به عنوان یک پسر واقعی و کسی که مشتاق است، تا برای آرامش شما در همه کاری خدمت کند بپذیرید، زیرا اگر این کار را انجام دهید، شما یک افتخار دو چندان را به دست میآورید. هم در مورد شجاعتتان در جنگ و هم در مورد هدیهتان از صلح. و از آن پس ما در برخورداری از آرامش هدایایتان خواهیم بود، که همیشه به یاد میمانند و باعث به دست آوردن فرصتی برای دعا به درگاه خداوند به خاطر کامیبابی همیشگی شما میشوند، و بخشش شما را تا زمان ابدی دولت روم از فراموشی حفظ میکنند».[۶۹۸]
این نامهی هراکلیوس به خسروپرویز نشانگر وضعیت آشفتهی امپراتوری بیزانس در آن زمان است. لحن پر تملق آن قصد دارد که خسروپرویز را به صلح راضی کند. رویدادنامهی پاک اشارهای به پاسخ نامه و واکنش خسروپرویز به آن ندارد، اما این موضوع در روایت نیکفروس و سبئوس نیز گزارش شده است. روایت نیکفروس درباره این موضوع البته دارای اشتباهات تاریخی است اما میتوان بین آن و رویدادنامهی پاک همخوانیهایی یافت. به طور مثال او این تقاضای صلح را مربوط به زمانی میداند که ایرانیان مصر را فتح کرده بودند و فاتح مصر را شاهین میداند، که پس از آن به سمت خالکدون رفت، و با هراکلیوس دیدار کرد. در مورد زمان این مذاکره رویدادنامهی پاک که معاصر با آن دوران بوده است و سال شمار بسیار دقیقی دارد معتبرتر است، پس این اتفاق در سال ۶۱۵م و پیش از فتح مصر بوده است. علاوه بر آن فاتح مصر طبق گفتهی سایر منابع شهربراز بوده است نه شاهین، و فعالیت شاهین بیشتر در منطقهی آسیای صغیر بوده است. در هر حال نیکفروس گزارش می کند که شاهین خالکدون را مدت طولانی در محاصره گرفت و تقاضای ملاقات با هراکلیوس را کرد، و با او بسیار دربارهی صلح صحبت کرد و از وی خواست که سفرایی را با وی نزد خسروپرویز بفرستد، و به او اطمینان داد که خسروپرویز را برای صلح متقاعد خواهد کرد. هراکلیوس سفرایی را فرستاد المپیوس، لئونیتوس و آناستاسیاس. شاهین با بردن این مردان به همراه خود از خالکدون خارج شد، و به سمت اقامتگاه ایرانیان عقب نشست او تا زمانی که در خاک روم بود با آنها محترمانه برخورد کرد، و از آنها مراقبت نمود، اما هنگامی که وارد ایران شد زنجیرهای آهنین بر ایشان بست، و به عنوان اسیر نزد خسروپرویز آورد.[۶۹۹]
روایت نیکفروس درباره ملاقات شاهین و هراکلیوس در خالکدون و صحبت آنها درباره صلح و همچنین نام سه سفیر بیزانس با رویدادنامهی پاک مطابقت دارد. اما در مورد جزئیات با هم متفاوتند، که با توجه به اعتبار بیشتر رویدادنامهی پاک و معاصر بودن آن با حوادث مورد بحث گزارشش قابل قبولتر است. روایت نیکفروس دارای تناقضاتی است. نمیتوان پذیرفت که شاهین، خود، هراکلیوس را به صلح ترغیب کند، و محاصرهی خالکدون را رها کند، آنگاه سه سفیر بیزانسی را به زنجیر ببندد، و نزد خسروپرویز ببرد. چگونه میتوان از سفیری که به زنجیر بسته شده است انتظار مذاکرات صلح داشت؟ بنابراین به عقیدهی نگارنده روایت نیکفروس را باید با دقت مورد بررسی قرار داد، تا از نتیجهگیریهای اشتباه جلوگیری شود.
نیکفروس ادامه میدهد که خسروپرویز از اینکه دید شاهین به جای آوردن هراکلیوس به عنوان زندانی در حضورش او را مانند یک امپراتور محترم داشته بود به شدت عصبانی شد، و در پایان پوست شاهین را کند و در درون یک کیسه کرد؛ مرگی دردناک و خشونت بار. سفرای رومی را نیز از یکدیگر جدا کرد، و در زندانهایی مستحکم محبوس نمود.[۷۰۰] البته مرگ شاهین در این زمان یک اشتباه دیگر در اثر نیکفروس است.
بر طبق گزارش سبئوس این شهربراز بود که به خالکدون رسید، با این نیت که پایتخت را فتح کند. اما امپراتور هراکلیوس که دید آنها آمدهاند امپراتوریش را ویران کنند، مجبور شد مانند میهمان از ایشان پذیرایی کند. او خود با کشتی نزد آنها رفت، و هدایای بسیاری را به فرمانده و شاهزادگان بخشید سپس به سرزنش جنگ طلبی خسروپرویز پرداخت و گفت:
«اگر او میخواهد کسی را بر تخت بیزانس بنشاند بگذارید هر که را میخواهد بنشاند، اما آیا او انتقام ماوریکیوس را می گیرد؟ انتقام او که به دست پدرم هراکلیوس گرفته شد، اما خسرو همچنان تشنهی خون است. تا کی از خون سیر نخواهد شد؟ آیا رومیها قادر نبودند او را بکشند و امپراتوری ایرانیان را ویران کنند، هنگامی که خداوند او را در دستان ما قرار داده بود؟ اما ماوریکیوس به او شفقت کرد. من هم همان را از او میخواهم؛ صلح و دوستی. از شما همه سه چیز میخواهم؛ آتش و شمشیر و اسارت را از سرزمین من بردارید، و با این کار شما هم سود میبرید، زیرا به خاطر قحطی سختی نمیکشید، و مالیاتهای سلطنتی نیز از بین نمیروند. من برای شاه شما نامهای به همراه هدایا می فرستم، تا از او تقاضای صلح و آشتی کنم. آنها هدایا را دریافت کردند و قبول نمودند که طبق خواستهی او رفتار کنند».[۷۰۱]
سبئوس در ادامه گزارش می کند که خسروپرویز هدایا را دریافت کرد، اما به سفرا اجازهی بازگشت نداد. او به نیروهایش دستور داد که با کشتی به قسطنطنیه حمله کنند، اما در نبرد دریایی ایرانیان عقب نشینی کردند و چهارهزار نفر با کشتیهایشان کشته شدند.[۷۰۲]
۲- با بهره گرفتن از تجربیات و شبیه سازی به عنوان عاملی برای شروع یادگیری وانجام فرآیندها میتوان به دانش تصریحی شکل بخشید. در یادگیری به این طریق مفاهیم و روشهای جدید در موقعیتهای مجازی را میتوان یاد گرفت. در شرکت دانش آفرین، چهار مورد یاد شده با یکدیگر از تعاملی پویا برخوردارند که نوعی مارپیچ دانش است، البته نباید از نظر دور داشت که این مرحله نیز با دشواریهایی همراه است که بیشتر ناشی از درک صحیح و یا تصورات ذهنی کارکنان در حین تبدیل دانش تصریحی به دانش ضمنی است. این مشکل را شاید میتوان از طریق آموزشهای چند باره و یا گرفتن باز خورد از طریق آزمون مورد سنجش قرار داد.
۱- تاناکا ابتدا با مراجعه حضوری به محل پخت نان، رمز ضمنی سر نانوای هتل را فرا گرفت.
۲- پس از آنکه به دانش لازم جهت پخت نان دست پیدا کرد، این رمز را به دانش صریح تبدیل کرد تا بتواند آن را به اعضای تیم تحقیق و سایر کارکنان شرکت ماتسوشیتا منتقل کند.
۳- آنگاه تیم تحقیقاتی با بهره گرفتن از ابزارهای مدیریت دانش ، این دانش را استاندارد می کند. آن را در کتابهای راهنما به ثبت میرساند و به این ترتیب نتیجه آن را به محصولات خود منتقل می کند.
۴- سرانجام به واسطه تجارب کسب شده از تولید محصول جدید، تاناکا و اعضای تیم تحقیقاتی او پایه دانش ضمنی خود را تقویت کردند. آنها از طریق کشف و شهود دریافتند که محصولی همانند ماشین پخت نان می تواند تولیداتی با کیفیت اصیل داشته باشد، به عبارت دیگر ماشین باید نان را به همان کیفیتی تولید کند که نانوایان حرف ای می پزند
.
شکل (۲-۳) انواع دانش و مارپیچ آن
منبع : (افرازه ،۱۳۸۱)
۲-۱-۱۱- عناصر دانش
پیچیدگی و ظرافت خاص دانش میطلبدکه عناصر تشکیل دهنده آن (ورای داده واطلاعات ) مورد تعمق بیشتر قرار گیرد. دانش، موضوعی پیچیده و پویاست وبه دلیل ماهیت اجتماعی داشتن و آمیخته بودن آن با ارزشها، باورها وتجارب انسانی، بسیارپیچیده و پویاست ودرک ان مستلزم تعمق در مفهوم و عناصرتشکیل دهنده دانش است .
داونپورت وپروساک از جمله صاحبنظرانی هستندکه عناصردانش را مورد بررسی قرار داده اند:
۱-تجربه
دانش، باگذشت زمان از راه تجربیات کسب شده از دوره های آموزشی، مطالعه کتابها و آموزش غیر رسمی، گسترش مییابد. تجربیات به کار و رویدادهای گذشته بر میگردند. دانش ناشی از تجربیات ،نقش یا نقوشی آشنا در ذهن به وجود می آورد که با بهره گرفتن از آنها میتوان بین آنچه که اکنون در حال شکل گرفتن است و آنچه قبلاً اتفاق افتاده، ارتباط برقرارکرد (داونپورت وپروساک ،۱۳۷۹،ص ۳۱) .
۲- حقیقت زمینی
تجربه تصورات مربوط به “آنچه باید رخ دهد"را به دانش ” آنچه اتفاق میافتد” تغییر میدهد. بر اساس نتیجه گیری “مرکز نظامی آموزههای آمریکا “دانش دارای “حقیقتی زمینی “است. این مرکز با بهره گرفتن از این عبارت، به غنای موقعیتهای واقعی و عینی زمینی که بدون توسل به مفاهیم نظری ،خیالی و کلی گوییهای اثبات نشده به انبان ذخایر بشر افزوده می شود، اشاره کرده است. انتقال دانش موثر در ارتش به دلایلی کاملاً روشن امری حیاتی است. حقیقت زمینی به این معناست که بدانیم واقعاً چه بکنیم و چه نکنیم. افراد حرفهای و ماهر برای آمادگی جهت حضور در عملیات واقعی نظامی دوره آموزشی این مرکز را گذرانده و از طریق عکسها، نوارهای ویدئویی و شبیه سازها، بردانش خود میافزایند.
۳- پیچیدگی
دانش قدرت برخورد با پیچیدگیها را دارد. دانش بنایی سخت و غیر قابل نفوذ نیست که پدیده های جدید را به درون خود راه ندهد. دانش می تواند با بهره گرفتن از روشهای پیچیده با پیچیدگیها بر خورد کند. این یکی از امتیازهای اصلی آن است، هر چند که همواره در پی یافتن جوابهایی ساده برای مشکلات پیچیده هستیم و با نادیده گرفتن معضلات پیچیده آنها را حل شده میانگاریم. کارل ویکدر در کتاب “حسگری سازمانی “می گوید:"برای ثبت و تنظیم موضوعی پیچیده، استفاده از نظام حسگری پیچیده لازم است. “دانش می تواند که چه چیزی را نمیداند بسیاری ازمردم به این مساله اذعان دارند که انسان هر چه بیشتر بداند متواضعتر می شود و به آنچه که نمیداند بیشتر پی میبرد (همان منبع ص ۳۴).
۴- قضاوت و داوری
دانش برخلاف داده ها و اطلاعات، شامل قضاوت نیز می شود. دانش، تنها با اتکا به مطالبی که درحال حاضر میداند درباره اطلاعات و شرایط جدید داوری و تصمیم گیری می کند .همچنین در برخورد با اطلاعات و موقعیتهای جدید خود را پالایش و تصحیح نیز می کند.
۵- ارزشها وباورها
ارزشها وباورها از عناصر مهم پدید آورنده دانش به شمارمیروند. ارش هاوباورها زوایای نگرش ما را به وجود میآورند و در واقع حکم می کنند که چه چیزهایی را مشاهده و جذب کنیم و از این فرایند به چه چیزهایی برسیم. انسانها دانشهای خود را بر اساس باورهای خویش سازماندهی می کنند.(همان منبع ص ۳۷).
۲-۱-۱۲ - ویژگی های دانش
مک درموت[۱۲] (۲۰۰۱) معتقد است که کسب اطلاعات در خصوص ویژگیهای دانش به اداره موثر آن کمک می کند. وی معتقد است همان گونه که مدیران در صورت اشراف به ویژگیهای کارکنان تحت سرپرستی خود، احتمال بیشتری برای موفقیت در اداره آنان دارند، اشراف به ویژگیهای دانش نیز چنین خصلتی خواهد داشت .
مک درموت از ویژگیهای ذیل به عنوان ویژگیهای عمده دانش نام می برد:
۱- دانش، یک عمل انسانی و وابسته به انسان است. سیستمهای رایانهای تضمین کننده رشد دانش نیستند زیرا دانش در ذهن انسان ایجاد می شود و رشد مییابد و درحقیقت نتیجه تفکر انسان است .
۲- ارائه و توزیع دانش به رشد آن کمک می کند. دانش تنها دارایی شناخته شدهای است که وقتی دیگران در آن سهیم میشوند، افزایش مییابد.
۳- دانش، سریعاً ایجاد نمی شود. ازجمله ویژگیهای دانش این است که بصورت تدریجی ایجاد می شود و انباشتی است. دانش گذشته در شکل گیری دانش جدید موثر هستند.
۴- دانش به روشهای مختلف ارائه می شود. روش ارائه دانش، منحصر به فرد نیست. دانش در زمانهای مختلف، توسط افراد مختلف، در مکانهای گوناگون و روشهای متنوعی ارائه می شود. تسلط بر روشهای مختلف ایجاد و ارائه دانش، ظرفیت بیشتری در سازمان برای دستیابی به دانشهای جدید ایجاد می کند (مک درموت ،۱۳۸۰ ،ص ۴۳-۴۵).
۲-۱-۱۲-۱- ویژگی های دانش ازنظر آلی
۱- دانش نامرتب و به هم ریخته است. این ویژگی ازخصلت انتزاعی بودن دانش نشأت گرفته است .
۲- دانش خود سامانده است، دانش برخلاف داده ها و اطلاعات، قدرت سازندگی خود را نیز دارد. دانش شبیه سیستم زندهای است که در تعامل با محیط است .
۳- مهم ترین عامل انتقال دانش زبان است. برخلاف اطلاعات و داده ها که از طریق سیستمهای کامپیوتری و اسناد و مدارک و کتابها قابل انتقال هستند زبان، مهمترین عامل انتقال دانش است. این ویژگی اهمیت تعامل رو در رو، تیمها وگروههای کاری را درسازمان آشکار میسازد.
۴- دانش، مثل ماهی لغزنده است. ضرب المثل معروفی میگویدکه نگه داشتن ماهی آسانتر از گرفتن آن است. ساز و کارهای لازم برای حفظ و نگهداشت دانش باید در سازمان تعبیه شوند.
۵- دانش، چندبعدی است. چند بعدی بودن دانش باعث پیچیدگی این مفهوم شده است. برای درک دانش باید ابعاد مختلف آن از جمله فردی، گروهی، سازمانی، فنی و تکنولوژیکی، نهفته و عینی را مد نظر قرار داد.
۶- دانش یک پدیده اجتماعی است. دانش قبل از آنکه یک پدیده فنی و تکنولوژیکی باشد یک پدیده اجتماعی است، یعنی انسانها مهم ترین عامل شکل گیری و انتقال آن هستند.
۷- رشد دانش خود به خود اتفاق نمیافتد. رشد دانش در افراد، گروه ها و همچنین سازمانها مستلزم وجود بسترهای مناسب است. سازمانها باید فرایندهای لازم جهت رشد و پرورش دانش فراهم کنند.
۸- و نهایتاً اینکه احتمال از دست دادن دانش زیاد است. سازمانها باید به این نکته توجه کنند که اگر نتوانند دانشهای نهفته افراد را مورد شناسایی قرار داده و به دانش آشکار تبدیل کنند، در اثر فراموشی این دانشها از دست خواهند داد.(الی ،۱۹۹۷، ص ۱۱۳).
استیوهالس معتقد است که مهم ترین ویژگی دانش این است که به عنوان متدلوژی تغیر عمل می کند. کسب دانش یعنی ایجاد نگرشهای جدید و از این رو باید منتظر تغییر در رفتارها بود. این ویژگی دانش گویای این واقعیت است که باید با اداره مناسب این تغییرات و مقاومتهای احتمالی، زمینه های کار بر دانش را فراهم آورد. (استیوهالس ،۲۰۰۰،ص ۱۲).
۲-۱-۱۳- مدیریت دانش ومولفه های آن
بررسی ابعاد مدیریت دانش در دوره های مختلف نشان میدهد که درخصوص این موضوع، نگرش و دیدگاه واحدی به وجود نیامده است. بعضی از دیدگاه ها عوامل فنی و تکنولوزیکی، برخی دیگر نیز عوامل انسانی و فرهنگی و دسته سوم نیز ترکیبی از این عوامل را در موفقیت مدیریت دانش، حیاتی دانسته اند. آلازمی و زئیری از جمله پژوهشگرانی هستند که در این زمینه پژوهشهای زیادی را انجام دادهاند. آنها مجموعه متنوعی از عوامل کلیدی موفقیت مدیریت دانش را از نگاه صاحبنظران مختلف شناسایی کرده اند:
جدول (۲- ۲) مولفههای مدیریت دانش از نگاه صاحب نظران مختلف
نویسنده | مولفه های مدیریت دانش |
گل گاو زبان میچیند.»
(هراتی، ۱۳۷۶: ۶ و ۷)
شاعر جلوههای خداوند را در جهان هستی، نشانهای بارز از حضور خدا و واقعیّت وجودی پروردگار دانسته است و با این موضوع ارتباط عمیقی برقرار کرده که گاهی بر یک تکه ابر سجده میبرد و از سنگ انتظار مهربانی و از باران طراوت و شادابی را احساس میکند؛ در واقع همهی اینها به ایمان قلبی شاعر نیز اشاره دارد.
میتوان گفت که در این نیایشواره «سلمان شاعرانه اصطلاحات کلامی و عرفانی، هم چنین عناصر طبیعت و زندگی را به خدمت گرفته است و به این ترتیب شعر را به فضای ذهنی مخاطبان نزدیک کرده است.» (عبدالملکیان، ۱۳۸۳: ۲۰۱)
۴-۷-۱-۵ نیایشوارهی پنجم
« دیشب آنقدر نزدیک بودی
که پنجره از شادیم نمک میچشید
و لبخندم را دامن میزد
من مشغول تو بودم
نیلوفری از شانههای من رویید
و از پنجره بیرون رفت.»
(هراتی، ۱۳۷۶: ۷)
نیلوفر رمز جاودانگی و کمال است و به نظر میرسد که هراتی یک احساس عارفانه را بازگو کرده است و به تبع آن از زبانی نمادین نیز استفاده کرده. او از نزدیکی خداوند به خود آنقدر شاد است که حتی پنجره نیز تحت تأثیر شادیاش قرار میگیرد و شادیاش را بیشتر میکند. در واقع میتوان گفت که هراتی در آن شب به جاودانگی و کمال دست یافته است.
۴-۷-۱-۶ نیایشوارهی ششم
« چرا امشب پشت پنجره نمیآیی؟
چرا به تماشای رود نمیآیی؟
چرا من تو را نمیشنوم؟
چرا برگها زنده نیستند؟
چرا سنگها سخت شدهاند؟
چرا پنجره اخم دارد؟
آه دهانم
دهانم
از بوی گوشت مرده لزج شده است
با این دهان
چگونه میتوان
لذّت حضور تو را چشید
آیینه نیز تصویر هولناکی از من مینمایاند.»
(هراتی، ۱۳۷۶: ۷ و ۸)
هراتی با توجه به جلوههای طبیعت و بنا به تصور ذهن خویش، حضور خدا را احساس نمیکند و به این دلیل از خداوند گله کرده، اما در ادامه به اشتباه خود پی برده و تصویری هولناک از خود میبیند.
در واقع «سلمان هراتی در نهایت سادگی و بیپیرایگی، خود را از محضر حضرت دوست دور میداند و این نشان اخلاص و سادگی درون اوست.» (عبدالملکیان، ۱۳۸۳: ۱۲۹)
۴-۷-۱-۷ نیایشوارهی هفتم
« درخشش تو مثل آبشاری
از بلنـدیهای محـال میریـزد
در تخیّل پنجرهای است
که هفت آسمان در او جمع میشود
من به مدد مهربانی تو
و آفرینههای این تخیّل مغموم
در باغهای ناممکن آواز میخوانم
برای سنگهای پرنده.»
(هراتی، ۱۳۷۶: ۸)
در این نیایش واره شاعر با تخیّل خلاّق خود و با بهره بردن از وهم و خیال، تصویرسازی زیبایی را ارائه داده است؛ تخیّلی که در آن هفت آسمان جمع شده و هراتی در آن، امتداد درخشش خداوند را امتداد آبشاری دانسته که از بلندیهای غیرممکن جاری شده است؛ در واقع میخواهد بگوید درخشش خداوند در اوج است و عجیب نیست که شاعر به یاری این تخیّل قوی و به یاری مهربانی خداوند، در باغهای ناممکن برای سنگهای پرنده نیز آواز بخواند.
۴-۷-۱-۸ نیایشوارهی هشتم
« در انبوه اندوه و زخم
قلبم با سوسنهای سپید
آواز میخواند
درخت، شادی مرا میپرسد
من مزرعهای را مینمایانم
که فردای من است
آنجا گیلاسها
دست به دامن دارند
و شکوفههای پیراهن من
ـ حق کار بدین معنی که هر کس در مقابل جامعه مکلف به انجام کار است و در عین حال حق دارد شغلی را که مایل است برگزیند.
ـ امنیت شغلی بدین معنی که به دلایل اختلافات نژادی، عقیده سیاسی و ایمان مذهبی خاص شغل، افراد را نمیتوان مورد تعرض قرارداد.
ـ حقوق سندیکایی، بدین معنی که هر کس حق دارد از طریق تشکیل سندیکا و یا عضویت در آن از حقوق و منافع شغلی خود دفاع کند.
ـ حق اعتصاب، بدین معنی که هر کس حق دارد در صورتی که حقوق و منافع شخصی، شغلی و حرفهای خود را در خطر ببیند در حدود قوانین و مقررات دست به اعتصاب بزند.
ـ حق مذاکره جمعی کار و انعقاد پیمان جمعی کار به منظور کسب امتیازات بیشتر و تعیین شرایط کار بهتر برای کارگران.
ـ حق تأمین اجتماعی، بدین معنی که کارگران از طریق اشتراک مساعی جمعی حق تأمین در امور بهداشتی، درمان، بازنشستگی و نظایر آن را دارا میشوند.
ـ حق مالکیت و آزادی کار، به عنوان حق اساسی در مورد کسانی که استعدادهای فکری، یدی و مالی خویش را برای کسب امتیاز اجتماعی به کار میاندازند.
اصول مذکور، به عنوان قاعدهی کلی برای مردم ایجاد حق و برای قوای سهگانهی کشور ایجاد تکلیف میکند تا از راههای تقنینی، اجرایی و قضایی این خواستههای اساسی را تضمین و به طور وسیع اجرا کنند.
۲. قوانین عادی
قوانین عادی کار که تدوین آن در اختیار قوهی مقننه است، از یکسو با توجه به اصول و دستورهای کلی مذکور در قانون اساسی و از سوی دیگر با در نظر گرفتن کمیّت، کیفیت و تنوع نیازها و توقعات و امکانات جامعه وضع و تصویب میشود. هر چند که در قانون کار ضوابط و معیارهای اجرایی اصول و موازین بنیادین کار تدوین و امر به اجرا میشود، اما متغیرهای گوناگون اقتصادی اجتماعی، سیاسی، محیطی و غیره در ابواب و فصول آن نقش تعیین کننده دارد. بنابراین، زمامداری جامعه در حد استطاعت قابلیت و توانایی دولت به وضع قانون میپردازد، بدین معنی که قانونگذار ناگزیر است بین آرمانگرایی اساسی و واقعنگری اجرایی تعادل برقرار سازد. در این خصوص، دولتها سعی بر آن دارند که هنرمندانه سیاستهای خاص خویش را به صورت قانون ظاهر ساخته و به اجرا درآورند. از این روی، تغییر شرایط و اوضاع و احوال و نیز تغییر سیاستها نقش تعیین کنندهای در میزان توفیق نسبت به اجرای یک قانون دارند. در این خصوص چه بسا که یک قانون کار مطلوب در یک زمان، به صورت قانون کار افراطی و یا ارتجاعی در زمان دیگر در بیاید. بنابراین، قوانین عادی کار را باید از جملهی قواعدی بدانیم که در شرایط زمان و مکان و تحولات اقتصادی و اجتماعی و نوسان سیاستها اصولاً قابل تغییرند.
۳. مقررات اجرایی کار
هر چند که قوانین عادی با توجه به مسائل و موضوعات و با عنایت به واقعیتها به تصویب میرسد، اما کثرت مطالب و نیز جزئیات فنّی و تخصصی در حوصلهی کار قانونگذار نیست. بدین خاطر است که قانونگذار با ذکر کلیات، جزئیات امور و ریزهکاریهای فنّی و تخصصی و تعیین شرایط ناشی از نوسانات روزمره را بر عهده قوهی مجریه میگذارد تا به صورت آئیننامه و تصویبنامه قواعد اجرایی قوانین کار را تدوین و اجرا نماید. در این خصوص هر چند که قانونگذار چارچوب قواعد را مشخص میکند، اما قوهی مجریه در عمل قادر خواهد بود از طریق وضع آئیننامههای اجرایی، سیاستهای خود را بیآنکه در ظاهر امر با قانون مخالفت داشته باشد، آنگونه که خود شایسته میداند، اِعمال نماید. به هر حال با توجه به حق و اختیاری که قوه مجریه در وضع مقررات اجرایی دارد، قواعد مربوط به کار را به صورت آئیننامههای مفصل، بر حجم مجموعهی قوانین و مقررات کار میافزاید[۲۲].
مبحث هفتم: روابط جمعی کار
روابط جمعی کار پدیدهی اجتماعی خاصی است که همراه با تحولات تاریخی در متن اصلی حقوق کار قرار گرفته است. هر چند که حقوق کار در ابتدای امر برای تنظیم روابط فردی کار مطرح شده است، اما مبارزات کارگری در کنار مداخلات دولت یکی از محورهای اصلی برای استیفای حقوق کارگران به شمار میرود. سندیکالیسم جریان اجتماعی متکاملی است که انقلاب صنعتی از نظر فیزیکی و انقلابهای اجتماعی از نظر فکری، نیروی محرکهی پیدایش و سپس پیشرفت آن بودهاند. نهضتهای کارگری در کشورهای صنعتی در قرن اخیر توانستهاند کارگران پراکنده و ناتوان در مقابل کارفرما را به صورت قشر عظیم، مقتدر و قابل توجهی مطرح سازند. به ترتیبی که امروزه هر گونه برنامهریزی سیاسی، اقتصادی، صنعتی و اجتماعی بدون حضور و مشارکت سندیکاها محکوم به شکست است.
هر چند که حقوق کار با پشتیبانی قدرت عمومی و ضمانت اجرای دولتی ماهیت اجتماعی و حمایتی پیدا کرده است. اما حقوق جمعی کار این امکان را فراهم میسازد تا کارگران سازمان یافته در مقابل کارفرمایان به نحو دسته جمعی رو در روی یکدیگر قرار گیرند و با مذاکرات و مجادلات منطقی و مبادلهی خواستها و نیازهای متقابل به نقطهنظرهای مشترک در زمینهی کار و اشتغال نائل آیند و در صورت عدم تفاهم، هر طرف با بهره گرفتن از قدرت تشکیلاتی خود طرف دیگر را وادار به قبول شرایط پیشنهادی بنماید. البته در چنین برخورد جمعی دو جانبه منافع عمومی کارگران در سطوح مورد نظر مطرح میگردد و هر قدر قلمرو تشکیلات سندیکایی وسیعتر باشد نتایج مذاکرات و پیمانهای جمعی عمومیت بیشتری پیدا میکند و حتی ممکن است به صورت یک طرح و برنامهی سیاسی در دستور کار دولت قرار گیرد. شک نیست که سندیکا و نهضت سندیکایی را میتوان امروزه به عنوان اهرمی قوی و تعیین کننده سیاستهای اقتصادی کشورها محسوب نمود. به عبارت بهتر میتوان گفت که نهضت سندیکایی مؤثر بر سیاستهای دولت است و بعضاً ابتکار عمل و اختیارات دولت را تحتالشعاع و در موضع انفعالی قرار میدهد.
به هر حال روابط جمعی کار وقتی به عنوان یک پدیده اصیل در پیکرهی حقوق اجتماعی کار قرار میگیرد که جامعه دارای تشکیلات خودجوش، آزاد و غیر وابستهی کارگری و کارفرمایی باشد. در چنین صورتی است که حقوق سندیکایی در حقوق کار امروزی خواهد توانست سهم مؤثر و تعیین کنندهای را در جهت ایجاد نظم شغلی و عدالت اجتماعی بر عهده داشته باشد. نظام حقوق روابط جمعی کار را به شرح زیر میتوان خلاصه نمود:[۲۳]
۱. دفاع سندیکاها از منافع شغلی در مراجع حل اختلاف
قدیمیترین فعالیت سندیکاها دفاع از منافع شغلی کارگران بوده است. در حقوق کار امروزی حق دفاع از منافع شغلی سندیکاها بدین ترتیب است:
ـ سندیکا حق دارد از طریق شرکت و عضویت در شوراهای حل اختلاف، در مورد اختلافات فردی از حقوق هر کارگر عضو به هنگام رسیدگی پرونده دفاع نماید.
ـ سندیکا حق دارد برای دفاع از منافع شغلی و جمعی کارگران در برخی موارد دادخواهی کند.
۲. دفاع سندیکاها از منافع شغلی در برابر کارفرمایان
ـ سازمانهای سندیکایی حائز اکثریت حق مذاکره و انعقاد پیمانهای جمعی کار به منظور کسب امتیازات بیشتر برای کارگران عضو را دارند.
ـ اگر مذاکرات جمعی کار به نتیجه نرسید این حق قانونی تشکیلات سندیکایی است که کارگران را تا حصول نتیجه مطلوب و کسب امتیازات شایسته و عادلانه دعوت به اعتصاب نمایند.
۳. اعمال سندیکایی و نمایندگی کارگر در سطح کارگاهها
در تحولات اخیر حقوق کار، نقش سندیکاها در جنبه محوری پیدا کرده است، تا آنجا که علاوهبر حق مذاکره و انعقاد قرارداد کارگاهی مداخله و تصرف نسبی در امکانات کارفرمایی و اشتراک مساعی در امور کارگاه در برخی از کشورها به صورت حقوق قانونی آنها درآمده است:
ـ نمایندگان کارگران امروزه نقش فعالی در برنامهریزی و مدیریت کارگاهها ایفا میکنند و حق دارند با مشارکت در کمیته و یا شورای دو جانبهی کارگاه نظر خود را در امور فنّی، اقتصادی و کارگری اعلام و اِعمال نمایند.
ـ شرکت کارگران در سود کارگاهها با هدفهای اقتصادی و اجتماعی در دهه های اخیر مدنظر قرار گرفته است. استفاده از تکنیکهای خاص نظیر مشارکت در سود کارگاهها برای ترغیب کارگران به کار بیشتر و بهتر و کاهش ضایعات حین کار میتواند منفعت دو جانبه برای کارگران و کارفرمایان داشته باشد. بدین ترتیب، تشکیلات کارگری کارگاه میتوانند در این خصوص به انعقاد قراردادهای جمعی کارگاه مبادرت ورزند تا از این طریق منفعت دو جانبهی مذکور حاصل شود.
۴. اعمال سندیکایی در سطح ملی و بینالمللی
ـ سندیکاها در امر تهیه و تدوین قواعد و مقررات کار قادرند نقش فعالی داشته باشند. در برخی از کشورها دولت، با کسب نظر مشورتی و یا از طریق شوراهای قانونی سه جانبه، همکاری نمایندگان کارگران و کارفرمایان را در وضع مقررات جلب میکند.
ـ در کشورهای صنعتی غرب که دارای سندیکاهای حائز اکثریت در سطح ملی هستند، پیمانهای جمعی توسعه یافته در سطح ملی و در خصوص بعضی از مسائل مشترک منعقد میسازند که همانند قانون در سراسر کشور لازمالاتباع است.
ـ نقش مشورتی سندیکاها در مورد مسائل عمومی کارگری، همچنین مسائل اقتصادی و اجتماعی و همفکری آنها در سیاستگذاریهای دولت از جمله اموری است که در افزایش محتوای ارزندهی کار مؤثر است.
ـ کنفدراسیونهای سندیکایی بعضی از کشورها از طریق مشارکت در مدیریت و تصمیمگیری برخی از خدمات عمومی نظیر تأمین اجتماعی نقش مهمی را بر عهده دارند.
ـ مشارکت نمایندگان کارگران و کارفرمایان کشورها در سازمانهای منطقهای و کنفرانس بینالمللی کار مورد دیگری از روابط جمعی کار در حقوق کار به شمار میرود.
مبحث هشتم: سیر تحول حقوق کار در ایران
گفتار اول: آغازگری دخالت دولت بر مسائل و روابط کار
مشروطیت ایران نخستین نقطهی عطف تاریخی تحول فکری در ایران به شمار میرود که در آن نظام جدید سیاسی پایهریزی شد و حقوق اساسی ملت[۲۴] به ثبت رسید. این نهضت دستآورد ویژهای را در خصوص حقوق اساسی کار به همراه نداشت؛ زیرا مسائل کار به صورت امروزی به طرز حاد و جدی نمیتوانست مطرح باشد. حقوق کار از آن زمان موضوعیت پیدا کرد که زمینههایی از تأسیس برخی کارخانهها در کشور نظیر ریسندگی و بافندگی، کبریتسازی و چرمسازی مشاهده گردید و با تمرکز کارگران در آنها خود به خود مسائل جدیدی را قابل طرح میساخت.
این تغییر وضعیت اقتصادی که طبعاً آثار اجتماعی خاص خود را به دنبال داشت تحول قانونی چشمگیری را ایجاد نکرد؛ معذالک از آغاز قرن حاضر برخی اقدامات پراکندهی دولتی در تاریخ ایران ثبت شده است که میتوان آن را به عنوان آغازگری دخالت مثبت یا منفی دولت در مسائل و روابط کار تلقی کرد.
نخستین ردپای سیستماتیک دولت را مربوط به دستورالعملی میدانند که تحت عنوان «فرمان والی کرمان و بلوچستان دربارهی حمایت از کارگران قالیبافی» در تاریخ ۲۷/۹/۱۳۰۲ صادر شده است. در این فرمان منع کار بیش از ۸ ساعت در روز، تعطیلات رسمی و هفتگی با بهره گرفتن از مزد، سن کار، منع تشکیل کارگاههای مختلط، بهداشت کار و مجازات کارفرمایان متخلف مقرر شده بود. این فرمان را که به عنوان یک آغازگری جالب عنوان میکنند. از نظر موضوعی محدود به کارگران قالیبافی و از نظر قلمرو جغرافیایی محدود به استان کرمان و بلوچستان بود و طبعاً نمیتوانست به عنوان یک قانون ملی فراگیر مطرح باشد.
نخستین مقررات قانونی مربوط به قرارداد کار در قانون مدنی[۲۵] مصوب ۱۳۰۷ بیان گردیده و در آن به تعریف اجاره اشخاص، اجارهی خدمه و کارگران و موضوع اجارهی شخصی اشاره شده بود. اما مواد مذکور نمیتوانست پاسخگوی مسائل مستحدثه اقتصادی و اجتماعی مربوط به کارگران در آن زمان باشد.
از جمله اشتغالات دولت ایران در آغاز قرن حاضر شمسی احداث فزایندهی ساختمانهای دولتی و راهآهن سراسری بود که حوادث ناشی از کار را برای کارگران به دنبال داشت. بدین خاطر دولت وقت خود را ناگزیر از وضع برخی مقررات تأمین اجتماعی محدود میدید.[۲۶] استقرار کارخانهها و مؤسسات صنعتی جدید موجب تجمع قهری شمار قابل توجهی از کارگران کشور در کنار یکدیگر گردید. از سوی دیگر همزمانی این تحول با رشد و گسترش کمونیسم که داعیهی حمایت از اتحاد کارگران جهان را داشت، و نزدیکی جغرافیایی ایران با خاستگاه اندیشهی مذکور اتفاقی بود که دولت را نسبت به آن حساس کرده بود. بدین جهت سعی وافر در مقابله جدی با جریان فکری کمونیستی و شعارهای فریبندهی آن که به راحتی قابل جذب در کانونهای کارگری بود، از ناحیه دولت به عمل آمد و نهایتاً منجر به تصویب قانون ۲۲/۳/۱۳۱۰ مبنی بر «مجازات مقدمین بر علیه استقلال و امنیت کشور» گردید. در نتیجه این قانون، سازمانهای سندیکایی منحل و رهبران سندیکاها به تدریج بازداشت شدند و بدین ترتیب بساط سازمانهای کارگری و نهضتهای سندیکایی برای مدتی از زندگی اجتماعی ایران برچیده شد.
گفتار دوم: نخستین مقررات کارخانجات صنعتی
تأسیس کارخانجات متعدد صنعتی نظیر نساجی، قندسازی و گونیبافی، مسائل و موضوعاتی را به همراه داشت که مقررات خاص خود را میطلبید. هیأت وزیران در تصویب نامه ۱۹/۵/۱۳۱۵ «نظام نامهی کارخانجات و مؤسسات صنعتی کشور» مقررات مختلفی را در ۹ فصل ئ ۶۹ ماده تصویب کرد که برخی از مواد آن شامل مسائل کار و تأمین اجتماعی بود. اهم موارد عبارت از حفاظت و بهداشت کار، رابطهی کار و تکالیف کارفرما، بازرسی کار و تأمین اجتماعی بود. این مقررات تمام مؤسسات صنعتی غیر موتوری (که حداقل ده کارگر داشته باشد و نیز تمام مؤسسات صنعتی موتوری را که حداقل پنج کارگر داشته باشد شامل میشد. مقررات مذکور در زمان خود از اهمیت برخوردار بود اما علیرغم فراگیری جغرافیایی، از نظر موضوعی و کمّی قلمرو محدودی داشت.
گفتار سوم: قانونگذاری کار و تحولات آن
۱. مبارزات سیاسی
پس از سقوط رضا شاه در سوم شهریور ۱۳۲۰ و جریانات جنگ جهانی دوم و اشغال کشور توسط متّفقین، به علت آنکه زمامداری نوپای کشور از اقتدار چندانی برخوردار نبود، خلاء استبداد موجب ایجاد فضای باز سیاسی گردید و جنبشهای سرکوفتهی کارگری مجدداً از سر گرفته شد. تشکیل حزب توده، تأسیس سندیکاهای کارگری با گرایشهای متفاوت و اعتصابات مکرر، رونق یافتن صحنه مبارزات و ناتوان بودن دولتهای مستعجل پس از جنگ جهانی دوم مجموعه عواملی بود که حاصل آن را میتوان حساس شدن جامعه در استقبال از یک نظام قانونی برای سامان بخشیدن به مسائل کارگری دانست.
۲. مراحل قانونگذاری
قبل از تشکیل وزارت کار، وزارت پیشه و هنر مسئول اجرای مقررات کار در کارخانجات و مؤسسات صنعتی بود و بدین منظور ادارهی مستقلی به نام اداره کل کار در وزارتخانه مذکور تأسیس گردید. در سال ۱۳۲۳ پارلمان از دولت وقت تهیه و تدوین مقررات کار را خواستار شد. در این خصوص با همکاری شورای متحده مرکزی کارگران ایران و همفکری هیأت نمایندگان ایران که برای نخستین بار در سال ۱۹۴۵ در کنفرانس بینالمللی کار شرکت کرده و تجربیاتی را به ارمغان آورده بود، پیشنویس لایحهی کار تهیه و برای تقدیم به مجلس آماده گردید، که همزمانی آن با پایان دورهی چهارم شورای ملی و فترت قانونگذاری مانع تصویب قانونی لایحه مذکور گردید. اما به خاطر فشارهای اجتماعی ناشی از اعتصابات مکرر کارگری، هیأت وزیران در جلسه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۲۵ برحسب پیشنهاد شورای عالی کار و تأیید وزارت بازرگانی و پیشه و هنر، لایحه مذکور را پس از اصلاحاتی تحت عنوان «تصویب نامه قانون کار» به تصویب رساند، با این قید که طرح آن در آغاز مجلس شورای ملی دورهی پانزدهم، به طور آزمایشی برای مدتی به اجرا گذارده شد.[۲۷] در تصویبنامه مذکور که از ۱۳ فصل، ۴۸ ماده و ۳۴ تبصره تشکیل میشد، مقررات حمایتی متنوعی در خصوص مدت کار، مرخصی و تعطیلات، شرایط کار زنان و کودکان، قرارداد کار، بهداشت کار، بیکاری کارگر، حل اختلاف و سازمان و تشکیلات کارگری و کارفرمایی مشاهده میشد.
مقررات مذکور مستلزم تشکیلات وسیعی بود که بتواند فصول و مواد آن را به تفکیک و در یک نظم منطقی به اجرا درآورد. بدین خاطر با توجه به مقتضیات امر و به منظور ایجاد نظم و بهبود مقررات اجرایی پیشبینی شده با تصویب هیأت وزیران در سال ۱۳۲۵ اداره کل کار از وزارت پیشه و هنر منتزع و وزارت جدید کار و تبلیغات تأسیس شد.
قانون آزمایشی کار ۱۳۲۸ که اصولاً دارای نقایص و کاستیهایی بود، راه را برای بازنگری و هر گونه اصلاح باز گذاشته بود. از سوی دیگر هیأت نمایندگی ایران از این پس در کنفرانسها و جلسات گوناگون سازمان بینالمللی کار حضور فعال داشت. بدین خاطر، ارتباط دولت ایران با سازمان مذکور و همکاری کارشناسان این سازمان زمینه مناسبی را برای تدوین یک قانون کار متناسب با موازین بینالمللی فراهم کرده بود.[۲۸] سرانجام لایحه که کار تهیه و در تاریخ ۱۳/۱۲/۱۳۳۶ تقدیم مجلس شد. این بار نیز همانند قانون قبلی کار در تاریخ ۱۳۳۷ به تصویب کمیسیون مشترک رسید که بعد از ۲ سال اجرای آزمایشی برای تصویب قطعی به مجلس تقدیم شد.
به موجب ماده واحدهی قانون اصلاح قانون کار مصوب ۲۰/۱۱/۴۳ دولت موظف گردید قانون کار ۱۳۳۷ را که همچنان به صورت آزمایشی اجرا میگردید به صورت لایحهی قطعی تقدیم مجلس نماید. اما اجرای دستور قانونی مذکور بیش از ده سال به تأخیر افتاد تا اینکه در سال ۱۳۳۵ دولت مطالعاتی را پیرامون طرح قانون کار جدید آغاز کرد. این طرح پس از طی فراز و نشیبهای گوناگون، سرانجام در مهر ۱۳۵۷ مشتمل بر ۱۲۹ ماده و ۵۷ تبصره تنظیم گردید و در دستور کار هیأت وزیران قرار گرفت اما به دلیل تزلزل وضع دستگاه حاکمهی کشور و پیروزی انقلاب اسلامی طرح مذکور همراه با نظام شاهنشاهی از گردونهی امور خارج گردید.
مبحث نهم: جمهوری اسلامی ایران و قانونگذاری کار
گفتار اول: توقعات انقلابی و نقش آن در طرح جدید قانون کار
انقلاب اسلامی اعتراضی بزرگ نسبت به تمامیت نظام گذشته بود، بدین معنی که علاوهبر فروپاشی نظام سیاسی، توقع دگرگونیهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در شعار و حرکت پرخروش جامعه کلاً مشهود بود. رهبریهای امام خمینی(ره) و استقبال مردم، برآوردن توقعات انقلابی را در منظرهی حاکمیت اسلام و ارزش های اسلامی بر کلیهی امور و شئون جامعه نمایان میساخت. بدین خاطر، بسیاری از معیارهای گذشته میبایست فرو میپاشید تا رضایت خاطر نیروهای انقلابی تأمین میشد.
از جمله این تغییرات اصرار فراوان بر ایجاد نظام جدید در اقتصاد کار و حقوق کار بر مبنای اصول و ارزشهای اسلامی بود. از این روی، اصولی همچون قسط و عدل، منع تبعیض، برادری، تعاون عمومی، رفع محرومیت، آزادی، نفی بهرهکشی، ارج نهادن منصفانه به کار و نظایر آن جامعهی کارگری را به فکر تدوین قانون کار ایدهآل انداخته بود. در عرض این جریان، جریانات فکری دیگری نیز که هر کدام ارتقای وضع اقتصادی و اجتماعی کارگران را در مرامنامهی حزبی مطرح میساخت مشاهده میشد. حرکتهای ناشی از این جریانات، هر چند که در متن انقلاب قابل جذب نبود، اما نویدهای تبلیغاتی عنوان شدهی ناشی از امواج فکری مذکور بیتأثیر به نظر نمیرسید. به هر حال، سیر تحولی قانونگذاری کار پس از انقلاب در دو مرحله قابل بررسی است:
۱. مرحله عدم ثبات
از زمان پیروزی انقلاب اسلامی تا تدوین و رسمیت یافتن قانون اساسی و استقرار و تثبیت نظام حقوقی جمهوری اسلامی، اوضاع سیاسی کشور برای اتخاذ تصمیمات اساسی همچون قانونگذاری از ثبات چندانی برخوردار نبود. از سوی دیگر مسائل کار و امور کارگری به گونهای بود که زمامداری کشور، در هر زمان و برای هر رخداد، ناگزیر از اتخاذ تصمیمات گذرا به مقتضای زمان بود. تغییر عملی مبانی اقتصادی گذشته یا تغییر مبانی حقوقی برخی مالکیتها، مصادره و خلعید مؤسسات اقتصادی و کارخانجات بزرگ به موجب احکام دادگاههای انقلاب و تصمیمات شورای انقلاب و درگیر شدن فزایندهی دولت در اقتصاد کار و حقوق کار، او را در عین حاکمیت سیاسی و قانونی، در مقام ولایت اقتصادی و کارفرمایی قرار داده بود.
از آنجا که قانون کار دارای مفاهیم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است، بیشک، قانون کار نیز متأثر از این مفاهیم میباشد. حال اگر حدود اقتصادی نامشخص و جهتگیریهای سیاسی نامعین باشد قانونگذاری کار مقرون به اصلاح نخواهد بود. به همین خاطر در مرحلهی عدم ثبات، علیرغم عجله و شتابی که جامعه کارگری برای دسترسی به قانون کار اسلامی داشت، اقدام قاطعی صورت نپذیرفت. با وجود این اقداماتی را که در این خصوص به عمل آمده است نمیتوان از نظر دور داشت:
ـ پس از پیروزی انقلاب اسلامی و از ابتدای سال ۱۳۵۸ وزارت کار و امور اجتماعی برای تدوین قانون کار اسلامی اقدام به نظرخواهی از گروههای مختلفی که به هر نحو در مسائل کار و امور اقتصادی و کارگری ذینفع بودند نمود. در این خصوص کمیتههای خاص در وزارت کار تشکیل شد تا در موضوعات مختلف حقوقی و اقتصادی پیرامون کار بررسی به عمل آورند. ادامهی این جریانات منجر به تهیه نخستین طرح پیشنویس قانون کار در سال ۱۳۶۰ گردید. نظر به اینکه طرح مذکور از مواضع حمایتی چندان اطمینان بخشی برخوردار نبود از سوی دولت مورد قبول قرار نگرفت.